کعبه آن سنگ نشانی است که ره گم نشود
حاجی احرام دگر بند، ببین یار کجاست؟
کعبه قبلهگاهی است که رو به پروردگار سر بر خاک بندگی میگذاری و او را که از روح خود در وجود بیجانت دمید، میپرستی؛ آن که به تو پرستیدن و جان یافتن آموخت.
امروز تو اینجا هستی، کنار کعبه، اما باید احرام دگر بست و به جستجوی ناشناختهها دست یافت.
لباس سپیدی بر تن کردی و اولین گام در مسیر عشق آغاز شد، اولین وادی عشق آغاز میشود و تو لبیک میگویی به ندای حق... صدای پروردگارت را شنیدهای؟
الهم لبیک... لا شریک لک لبیک... خوب گوش کن!صدایش را شنیدی؟ اینک حضورش را بیش از پیش در قلبت احساس میکنی؛ تو به کعبه آمدهای، با لباسی از بیرنگی ها و جدا شده از پلیدیها، او صدایت میکند و معجزهوار چشمانت را به عمق زیبایی این بهشت زمینی تسکین میدهد.
خوب که گوش کنی متوجه میشوی این صدای رب توست که صدایت میزند و تو میگویی: لبیک... صدایت میزند و با چشمان اشکبار پاسخ میدهی: اللهم لبیک... او نگاهت میکند و تو دستان نیازت را به سویش بلند میکنی.
تو مُحرِم میشوی، و دیگر توان ماندن نداری، گام برمیداری و پروانهوار به دور کعبه میگردی و زیر لب زمزمه عاشقی را با خود تکرار میکنی؛ اشکهای گاهبهگاه و نفس های به شماره افتاده... نگاهت بر آرامش خانه خدا که مینشیند، سیل اشکهاییست که از دیدهات میگریزند، حرفهای زیادی در دل داری که با معبود خود در میان بگذاری، اما اینبار توصیف نمیخواهد حالش... فقط سکوت میان تو و خدایت جاری است.
اینجا خانه خدا کعبه است، قبلهگاهی که سالها روبهرویش قیام میکردی، نماز میخواندی و سر به سجده مینهادی و از خدا تمنا میکردی کاش زمان برای مدتی طولانی متوقف میشد.
حال این من، حال منِ گذشته نیست؛ حال این من تا همیشه متحول خواهد بود، این منی که طعم عشق چشیده و به وصل یار رسیده است.
به قلم: فاطمه حیدری | ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱