محمدرضا خوشاوی·۶ ماه پیشمرهم خاموشلبم فقط نامش را گفت، در سردی خواب.هنوز حرارت واژه بر لبم بود، که آمد—نه با سلام، نه با ناز.آمد، ایستاد،با تیغِ سیاهِ چشمانش؛چشمانِ سپیدم را…
محمدرضا خوشاوی·۹ ماه پیشعشق؛ لحظهای که جهان از حرکت میایستدعشق در کلام نمیگنجدنه در قولها، نه در وعدههاعشق در لحظههاستدر سکوتهای بین دو نگاهدر دستهایی که همدیگر را پیدا میکننددر بدنهایی که ب…