اشک هایم را دوست دارم چون دروازه رسیدن من به شادی ها هستند.همان بلیط هایی که به بهایی گزاف از صندوقچه قلبم میخرم و باعث و بانی آن ها گاه انسان ها هستند گاه بلایای طبیعی و گاه زمانی درونم.اشک هایم مثل چشمه ای جوشان از سینه ام خارج میشوند و از چشم هایم با غرور سرازیر.بهای انسان بودن را با گریه های عمیق پرداخت میکنم در انسان بودنم هیچ نقشی نداشتم اما من به سان اسیر تبعیدی هستم که به جزیره زمین پرتاب شدم.بعد از آن که اشک ریختم شادی عمیقی از سینه ام به لبهایم سرازیر میشود امروز قطره شبنمی از چشم راستم سرازیر شد مزه آن را بی آنکه بخواهم چشیدم شور بود مثل آب دریا.بی گناه و معصوم بود مثل اشک چشم آهو و زیر چشم های وحشی ام ردی صورتی برجا گذاشت درست مثل گلبرگ گل رز صورتی.در این جهان پر رمز که گاهی باید آهو شوی گاهی به سان شیر وحشی و گه گداری گرگ بی رحم یا روباه باهوش اشک ها بیشتر از هر جزیره ای لازمند و ضروری