فرهاد امین لو
فرهاد امین لو
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

داستان پادشاه و فلسفه فصلها

یک پادشاه چهار پسر داشت. برای اینکه درس مهمی به آنها بیاموزد، تصمیم گرفت از آنها بخواهد که از درخت گیلاس در جنگل عمیق پادشاهی خود دیدن کنند.


در اوج زمستان از پسر بزرگش خواست که برود درخت را ببیند و شرحی از درخت بنویسد. شاهزاده برگشت و گفت که درخت عقیم، پیر و ناامید است. حتی پرندگان هم به درخت نزدیک نمی شوند. بی فایده به نظر می رسد و شاید بهتر باشد قبل از پوسیدگی آن را قطع کنید و از چوب آن استفاده کنید.


در اواسط بهار، پادشاه از پسر دومش خواست تا از درخت دیدن کند و شرحی از درخت بنویسد. شاهزاده برگشت و گفت که درخت بی ثمر نیست، بلکه پر از شکوفه های زیبای گیلاس است و جوان و امیدوار کننده به نظر می رسد. این درخت توسط پروانه ها و زنبورهایی احاطه شده است که از گل های آن لذت می برند.


سپس، در تابستان، پادشاه پسر سوم خود را فرستاد تا به دیدن درخت برود و با شرحی برگردد. وقتی شاهزاده برگشت، گفت که هیچ شکوفه ای وجود ندارد، بلکه درخت پر از گیلاس های خوشمزه است و بالغ و با ارزش به نظر می رسد. پرندگان زیادی روی درخت زندگی می کنند و از میوه ها لذت می برند.


سرانجام در پاییز پادشاه از پسر کوچکش خواست تا از درخت دیدن کند و شرحی از درخت بیاورد. شاهزاده برگشت و توضیح داد که درخت اکنون میوه و گلی ندارد که برادرانش توصیف کردند. اما با برگ های رنگی اش با سایه های دوست داشتنی طلایی، قرمز و نارنجی زیبا به نظر می رسد. به نظر یک شی ایده آل برای نقاشی است.


سپس پادشاه خردمند از پسرانش پرسید: «از این تجربه چه آموختید؟»


سه شاهزاده دیگر هنوز در فکر بودند که کوچکترین پسر درک خود را به اشتراک گذاشت:


ما هم مانند درخت فصول مختلف زندگی را تجربه می کنیم و به شدت تحت تاثیر آن ها هستیم.

ما نباید زندگی خود را تنها بر اساس فصل جاری زندگی خود قضاوت کنیم.

هر فصلی هدفی دارد.

فصل جاری هر چه که باشد، دوباره تغییر خواهد کرد.

تابستانبهارپاییززمستاندرخت
مربی تیم عملیاتی ورزشی آتش نشانی استان قزوین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید