جهاندیده مردی از راهی تنگ و تاریک می گذشت ،شب سرد و تیره بود ، به شکافی رسید بس وسیع ، با شیبی تند و آب نیز پشت در پشت روان سرد و خیره بود.......
دوست من ، شاید به این ره کوره ای که من امشب فرو شدم ، فردا ، به روز یا شبی ، دیگری رسید . من این شکاف خود نگرفتم به هیچ ، لیک بر نوجوان پس از من ، چو دره ای است . باید که او به سلامت گذر کند. باید عزیز من ، اینجا درنگ کرد ، باید برای معبر دیگر کسان ، روزانه یا به شب ، باید پلی سازم و آنگاه بگذرم.