ویرگول
ورودثبت نام
حانیه
حانیه
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

داستان یک داستان; قسمت دوم: آشنایی

اگر فکر میکنید یک کلمه دو بخشی نمیتواند کسی را تا سر حد مرگ بترساند وضعیت مرا تصور کنید. پس از یک روز کسل کننده باز ی ماینکرفت را باز کردید اما در سرزمینی خالی از هرچیز بجز برف ظاهر میشوید. بازی را رفرش میکنید اما دوباره همان اتفاق می افتد.دوباره و دوباره بازی را از اول بارگزاری میکنید ولی تغییری اتفاق نمی‌افتد. و در همین لحظه است که پیامی روی صفحه نقش میبندد...

-------------------------------

قسمت دوم: آشنایی دوباره

سورا: سلام.
و پیش از اینکه بتوانم بفهمم سورا چطور توانسته به من پیام بدهد هشداری از طرف شرکت سازنده دریافت میکنم.
کاربر گرامی H2000، حساب کاربری شما به زودی به دلیل نقض قوانین بازی پاک خواهد شد. در صورت اقدام دوباره از طرف شما برای ساخت حساب کاربری جدید شما تحت تعقیب قرار خواهید گرفت.
ذهنم با میلیون ها سوال پر شد.من؟ تحت تعقیب؟ نقض قوانین؟ سورا واقعا که بود و چطور توانسته بود دوباره به من پیام دهد؟
و پیش از اینکه جوابی پیدا کنم ناگهان صفحه نمایش با صد ها پیغام و هشدار و خطا پر شد.
کاربر H2000 شما پانزده ثانیه برای ترک بازی فرصت دارید... سورا: نه نرو! تروخدا نرو!...شما تحت تعقیب قرار گرفتید... شما تحت تعقیب هستید... لطفا صفحه بازی را ترک کنید...سورا: وایسا! ... در صورت ترک نکردن بازی اطلاعات شما از دستگاهتان پاک خواهد شد... سورا: صبر کن... سورا: من همه چیو توضیح میدم...سورا: یه لحظه صبر کن...
از اضطراب سرم گیج رفت و حس کردم لحظه ای همه چیز متوقف شد. با صدایی بین آه و جیغ صفحه را بستم و درحالی که از گیجی سر راه به وسایل اتاقم میخوردم از اتاق بیرون رفتم. پدر و مادر و دو برادرم برای تعطیلات از خانه رفته بودند و هیچ کس در خانه نبود. دوان دوان بیرون رفتم و تک تک قفل ها را به دقت بستم. سوار اولین وسیله نقلیه به خانه تنها کسی که میشناختم رفتم... پس از ده دقیقه در حال بالا رفتن از پله ها بودم و او را صدا میکردم.
+لیزا! لیزا...!
- نه... نکنه که تو هم ... دوباره با سورا...؟!
ادامه دارد...


پ.ن: همونطور که گفتم نظراتتون رو بنویسین و ضمنا از هر ایده ای برای ادامه داستان هم استقبال میکنم⁦⁦(^^)⁩

داستانقسمت دومفن فیکماینکرفتداستان یک داستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید