پیشگوی معبد دلفی
پیشگوی معبد دلفی
خواندن ۱۰ دقیقه·۱ سال پیش

در باب خودخواهی

ایان و پسرش
ایان و پسرش
ده سال پیش، ایان با دینا ازدواج کرده بوده است. دینا همان موقع می میرد و به ایان خبر می دهند که فرزندی که دینا باردار بوده از بین رفته. ده سال بعد ایان متوجه می شود که به او دروغ گفته شده؛ فرزندش زنده است و توسط پدربزرگ ثروتمند و کله گنده اش(پدر دینا)، به عنوان فرزند خاله و شوهر خاله، بزرگ می شود. اسم پسر مثلا جک است. جای مامان و خاله را برای جک عوض کرده اند و جک فکر میکند دینا خاله اش بوده. خلاصه جک در یک خانواده ی خوشبخت، با والدینی عالی زندگی گل و بلبلی دارد. تا اینکه ایان خودش را می اندازد وسط. مثل اینکه پدربزرگ قصد دارد ایان را بکشد ولی اگر ایان ثابت کند جک پسر اوست میتواند خود را نجات دهد. از طرفی احساسات پدرانه اش به غلیان افتاده اند که آه پسر عزیزم را باید خودم بزرگ کنم و... به این ترتیب ایان که احتمالا فردی بی عرضه است، میخواهد فرزندش را پس بگیرد. به عبارت دیگر میخواهد فرزندش را از بهشتی که در آن زندگی میکند بیرون بکشد و بیاندازد میان جهنم حقایقی که زندگی او را برای مدت ها مخدوش خواهند کرد و درنهایت برای او یک زندگی معمولی به همراه ایان در پی خواهند داشت.

«سریال مظنون قسمت ۴۴» - من دنبال کننده ی این سریال نیستم و حتی این قسمت را هم کامل تماشا نکردم. داستانی که برای شما بازگو کردم فقط برداشتی بود که از چند سکانس کوتاه داشتم که ممکن است درست یا نادرست باشد. اما این موضوع چندان مهم نیست. در واقع ماجرای فرضی ایان، باعث شد به فکر فرو بروم. ذهنم به سلسله موضوعات مختلفی کشیده شد؛ مهم ترین آنها خودخواهی بود. خودخواهی ایان...




خودخواهی توجه بیش از حد فرد به خودش، نفع و لذتی یا رفاه شخصی اش را گویند که در آن وجود دیگران لحاظ نشود. خودخواهی خصوصیتی برعکس ایثار یا نوع‌دوستی است.

تعریف تند و تیزی است برای خودخواهی. شاید خودخواهی را باید بر اساس دوزهای مختلف آن دسته بندی کرد.

قطعا ایان فردی خودخواه است. جک در غفلت و بیخبری زندگی فوق العاده ای دارد. شاید اگر در آینده بزرگ میشد و پدرش را میدید، درام راه می انداخت که آه احساساتم جریحه دار شد و چرا دنبالم نگشتی و از این مزخرفات... اما خودش هم ته دلش میداند که زندگی خوبی را که سپری کرده احتمالا هرگز با زندگی تک والده و کلی مشکل دیگر که می توانسته در زندگی همراه با ایان داشته باشد، عوض نمیکند. ایان به دو دلیل خودخواهانه میخواهد زندگی جک را بهم بریزد: نجات زندگی خودش. پاسخ دادن به حس پدری اش. با اینحال این خودخواهی هنوز هم جلوه ی منفی ندارد. درواقع مطمئنا خیلی از افراد حتی متوجه این خودخواهی زیرپوستی هم نمی شوند!

در این بین ماجرای واقع گرایانه تری در ذهنم تداعی شد . این ماجرا در مورد خودخواهی پدرانی است که صلاحیت نگهداری از فرزندانشان را ندارند، اما همچنان بر این امر پافشاری میکنند. و مادرانی که قدرت پیروزی در دادگاه را ندارند، مجبور میشوند حضانت بچه را به پدر ناصالح بسپارند. هر انسان عادلی بر این متفق است که این یک خودخواهی منفی است. خودخواهی که ناشی از حس غرور، لجبازی و نیاز به برنده شدن است.

من از افراد خودخواه متنفرم؛ اما میدانم که این یک تنفر نابجاست. چرا که من نیز خودخواه هستم. شما هم هستید. در حقیقت همه ی ما خودخواه هستیم. طبیعتا ایان هم هست. با این تفاوت که دوز خودخواهی همه به اندازه ی آن پدر ناصالح، بالا(منفی) نیست. سطح خودخواهی هرکس بسته به شرایط و شخصیت او متفاوت است. شما میتوانید دچار خودخواهی منفی یا مثبت باشید. اولی به دیگران آسیب میرساند و دومی ضمن سود رساندن به شما، به دیگران نیز سود مشهود میرساند. اما از نظر من نوع سومی هم وجود دارد که به آن خودخواهی خنثی می گویم. غالب تصمیم های روزانه ی ما براساس آمیخته ای از خودخواهی های خنثی و مثبت(خنثی بیشتر) است. شما یک فرد خودخواه هستید وقتی به نیازمندی کمک میکنید، عشق می ورزید، فداکاری میکنید، فرزندی به دنیا می آورید و...

درواقع همه ی این کارها را بخاطر ارضا شدن احساسات تان انجام میدهید. و این یعنی خودخواهی؛ برای خودتان، برای احساساتِ خودتان. مهم نیست این احساسات نسبت به چه کسی باشند، در نهایت باز هم آن احساس مال شما است. مسئولیت این احساسات با شماست. اگر به آنها پاسخ بدهید خودتان را رها ساخته اید. این احساسات همان دلسوزی، همدردی، ترحم، شجاعت، وجدان، دوست داشتن، ایمان، نیاز، انسانیت و... هستند.

راست می گوید برتراند راسل که:
ریشه ی همه ی غرایز آدمی، خودخواهی است.
باور میکنم.
نه سخن مارکس درست است که می گوید اقتصاد است،
و نه سخن فروید که می گوید عشق است.
نه،
خودخواهی است، خودخواهی!
گویی، همین سخن راسل است که در روایت پیغمبر می خوانیم:
آخرین چیزی که از قلب راستان بیرون رود، جاه طلبی است...
شریعتی/آثار ۳۳/گفتگوهای تنهایی ۱


  • وقتی به نیازمندی کمک میکنید، حس دلسوزی و انسانیت در شما برانگیخته شده. با کمک کردن به فرد، هم نسبت به خود و هم نسبت به دیگری سودمند بوده اید. احساسات شما ارضا شده اند و جای آن را احساسات مثبت گرفته اند. شنیده اید میگویند هدیه دادن از هدیه گرفتن لذت بخش تر است؟ شاید خودتان به آن پول نیازمند باشید، اما از اینکه آن را به یک فرد نیازمندتر بدهید، بیشتر احساس رضایت درونی میکنید تا اینکه آن را در جیب تان نگهدارید. همین احساس رضایتی که به دنبال آن هستید، یک خودخواهی مثبت است که درون مایه ی آن را خودخواهی خنثی تشکیل میدهد!


  • عشق... وقتی آدم عاشق می شود، قلبش، قلب جسمی اش نه، قلب روحی اش را از کف میدهد. قلب از کف رفته میرود به همراه خیال معشوق. در نتیجه یک حفره ی عمیق و بی انتها به جایش باقی می ماند. این حفره باید به طریقی پر بشود وگرنه تمام هوایت را مانند سیاهچاله به درون خود می کشد. شنیده اید می گویند هرچه از دوست رسد نیکوست؟ هرچه در رابطه ی معشوق به عاشق برسد این حفره را پر میکند. رنج باشد، وصال باشد، هرچه باشد فقط باید باشد؛ فقط باید در مورد معشوق باشد...

هیچ کس نمی تواند ادعا کند که شخصی را فقط بخاطر خود آن شخص میخواهد. همانطور که گفتم عاشق، معشوق را برای پر کردن حفره ی قلبش می خواهد. شنیده اید می گویند عشق بزرگترین خودخواهیست؟ در این هنگام عاشق حس نیاز دارد، حس دوست داشتن. خواستن معشوق در هر شرایط، خودخواهی است چرا که فقط معشوق دوای درد بی درمان عاشق را بلد است. مثلا عاشقی که با تمام نداری ها و مشکلات در کنار معشوق می ماند، درواقع به معشوق لطف نکرده، به خودش کرده. چرا که بودن در کنار همین معشوقِ ندار، برای او لذت بخش تر از داشتن فردی است که ایده آل و همه چیز تمام است اما معشوقی نیست که می تواند حس نیاز او را ارضا کند. اصلا آدم، اول باید خودخواه باشد تا بتواند دیگری را بخواهد! به نظرم عشق یک خودخواهی خنثی است.

  • حتما می پرسید دیگر چرا فداکاری خودخواهی است؟ چون در این موقعیت شما حس وجدان و شجاعت تان را ارضا میکنید. اگر فردی با چنین ویژگی هایی هستید، بعد از انجام نگرفتن فداکاری توسط شما، حتما دچار عذاب وجدان و شکست خوردگی می شوید که چرا کاری انجام ندادید؟ چرا دست روی دست گذاشتید؟ پس خودخواهی ایجاب میکند فداکاری را انجام دهید تا بعدا مجبور نباشید با این احساسات منفی و کلافه کننده سر و کله بزنید! فداکاری در عین حال که مقداری به شما سود می رساند، ممکن است به شما بسیار ضرر برساند. درمقابل سود بسیاری به دیگران می رساند. در نتیجه یک خودخواهی بسیار مثبت است که ممکن است در ادامه به یک خودخواهی خنثی بدل شود. چرا که ممکن است بعدا از فداکاری پشیمان شوید.


  • با احترام به تمام والدین، به نظر من یک خودخواهی منفی-خاکستری بحث فرزندآوری است. هنوزم وقتی یک نفر حرف چرتی میزند که چرا بچه ها باید وارد همچین دنیای پر نقصی بشن، منم حرف چرتی جواب میدهم که: تو مو رو می بینی ولی پیچش مو رو نه... از حکمت خدا خبر نداری... یا ورود یه آدم به این دنیا فراتر از خواسته ی دوتا آدمه... (انگار حالا پرده ی غیب به روی من باز شده که اینا رو میگم!?) (چرت صرفا به معنی غلط بودن این سخنان نیست) خلاصه میخواستم بگویم بحث اصلا سر این نیست. به هرحال همانطور که گفتم مبنا بر سر حکمت الهی است و هرکس قدرت اراده دارد تا آینده خود را به هرشکلی رقم بزند. مثالش هم هلن کلر که از اوایل زندگی نابینا و ناشنوا بود اما به جای اینکه علیل و مفلوک بنشیند یک گوشه، اراده ی قوی خود را به رخ کشید. یا رونالدو را نگاه کنید که از فقر به کجا رسید. اصلا پروفسور حسابی خودمان که داستان زندگیش بسیار غم انگیز است و...

خلاصه بحث سر این است که دونفر چقدر باید خودخواه باشند که این کار را انجام دهند؟ خیلی کم پیش می آید که یه نفر بگوید:« میخواهم فرزندی به دنیا بیاورم تا در آینده، تا حد امکان یک زندگی خوب و راحت برایش بسازم.» در عوض به وفور می بینیم که تا دلتان بخواهد به دلایل خودخواهانه بچه ها به دنیا می آیند: زن دوست دارد حس مادری را تجربه کند. مرد هم مثل زن دوست دارد حس پدر شدن را تجربه کند به علاوه ی اینکه میخواهد نسلش ادامه یابد(انگار یوزپلنگ مازندرانه?). کمی که اوضاع وخیم تر شود می بینیم بخاطر این است که زن و شوهر میخواهند رابطه ی نه چندان امیدوارکننده یشان را به وسیله ی یک بدبخت دیگر، سه قفله کنند.(همین منطقا تهش به طلاق + یه بچه ی طلاق ختم میشه) در جای دیگر، مسئله ی چشمو هم چشمی در میان است که چرا هم عروس سه تا بچه دارد و ما هنوز یکی هم نداریم! بعضی ها به بچه به عنوان عصای پیری شان نگاه میکنند، بدتر از همه اش این است که بچه ناخواسته باشد و مجبور به نگهداری اش باشند. که این خودش دوحالت دارد: اول به بچه علاقه مند می شوند. بووم! خودخواهی ناشی از احساس علاقه. دوم از سقط به دلیل خطر یا گناهش میترسند که باز هم همان خودخواهی است. خودخواهی باعث میشود دلشان نخواهد به خطر یا گناه بیفتند و خلاصه... اگر همه ی اینها خودخواهی نیست پس چیست؟

این درحالی است که به خود حتی نگاه هم نمی کنند که آیا صلاحیتش را دارم؟ به اندازه ی کافی مسئولیت پذیر هستم؟ نه تنها از نیازهای کودک الان بلکه از نیازهای نوجوان آینده ام با خبر هستم؟ استطاعت مالی برای حداقل زندگی را دارم یا خواهم داشت؟ از سلامت روانی کافی برخورد دار هستم؟ هدفم از بچه دار شدن چیست؟ همین است که یک ماه از تولد نوزادشان نگذشته، از دست بچه عاصی می شوند و این موضوع تا آخر عمرشان ادامه می یابد. عاصی از تمام رفتار و حرکات فرزندانشان. در ابتدا به خود افتخار میکنند که بچه زاییده اند سپس طلبکار می شوند که دارند خیلی زحمت می کشند. الان تحت تاثیر کتاب دختر سبز آبی هستم و در خیلی از فیلم ها و کتاب ها دیده ام که والدین با فرزندشان مثل تفاله رفتار میکنند و منت میگذارند حتی بخاطر کارهایی که باید انجام بدهند و نمی دهند! شخصیت هم ساکت است! نمیدانم چرا یکبار نمی گویند: مگه من ازتون خواستم دنیام بیارید؟ یا اصلا تقصیر خودتونه که من اینجام. سوال اینجاست که چرا وقتی توانایی اش را ندارید از روی خودخواهی بچه می آورید؟


کسی که فاقد خودخواهی های خنثی یا مثبت باشد، به این معنا نیست که عاری از خودخواهیست. اتفاقا نداشتن عواملی(احساسات) که منجر به این خودخواهی ها شود، به مراتب بدتر است چون نشان دهنده ی خودخواهی منفی است


خودخواه- ها ها ها
خودخواه- ها ها ها


خودخواهیعشقفرزندآوریچرت و پرتافکار
این من نیز/ منکر میشود مرا/ من کو؟/ مرا خبر نیست/ اگر مرا بینی/ سلام برسان...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید