ده سال پیش، ایان با دینا ازدواج کرده بوده است. دینا همان موقع می میرد و به ایان خبر می دهند که فرزندی که دینا باردار بوده از بین رفته. ده سال بعد ایان متوجه می شود که به او دروغ گفته شده؛ فرزندش زنده است و توسط پدربزرگ ثروتمند و کله گنده اش(پدر دینا)، به عنوان فرزند خاله و شوهر خاله، بزرگ می شود. اسم پسر مثلا جک است. جای مامان و خاله را برای جک عوض کرده اند و جک فکر میکند دینا خاله اش بوده. خلاصه جک در یک خانواده ی خوشبخت، با والدینی عالی زندگی گل و بلبلی دارد. تا اینکه ایان خودش را می اندازد وسط. مثل اینکه پدربزرگ قصد دارد ایان را بکشد ولی اگر ایان ثابت کند جک پسر اوست میتواند خود را نجات دهد. از طرفی احساسات پدرانه اش به غلیان افتاده اند که آه پسر عزیزم را باید خودم بزرگ کنم و... به این ترتیب ایان که احتمالا فردی بی عرضه است، میخواهد فرزندش را پس بگیرد. به عبارت دیگر میخواهد فرزندش را از بهشتی که در آن زندگی میکند بیرون بکشد و بیاندازد میان جهنم حقایقی که زندگی او را برای مدت ها مخدوش خواهند کرد و درنهایت برای او یک زندگی معمولی به همراه ایان در پی خواهند داشت.
«سریال مظنون قسمت ۴۴» - من دنبال کننده ی این سریال نیستم و حتی این قسمت را هم کامل تماشا نکردم. داستانی که برای شما بازگو کردم فقط برداشتی بود که از چند سکانس کوتاه داشتم که ممکن است درست یا نادرست باشد. اما این موضوع چندان مهم نیست. در واقع ماجرای فرضی ایان، باعث شد به فکر فرو بروم. ذهنم به سلسله موضوعات مختلفی کشیده شد؛ مهم ترین آنها خودخواهی بود. خودخواهی ایان...
خودخواهی توجه بیش از حد فرد به خودش، نفع و لذتی یا رفاه شخصی اش را گویند که در آن وجود دیگران لحاظ نشود. خودخواهی خصوصیتی برعکس ایثار یا نوعدوستی است.
تعریف تند و تیزی است برای خودخواهی. شاید خودخواهی را باید بر اساس دوزهای مختلف آن دسته بندی کرد.
قطعا ایان فردی خودخواه است. جک در غفلت و بیخبری زندگی فوق العاده ای دارد. شاید اگر در آینده بزرگ میشد و پدرش را میدید، درام راه می انداخت که آه احساساتم جریحه دار شد و چرا دنبالم نگشتی و از این مزخرفات... اما خودش هم ته دلش میداند که زندگی خوبی را که سپری کرده احتمالا هرگز با زندگی تک والده و کلی مشکل دیگر که می توانسته در زندگی همراه با ایان داشته باشد، عوض نمیکند. ایان به دو دلیل خودخواهانه میخواهد زندگی جک را بهم بریزد: نجات زندگی خودش. پاسخ دادن به حس پدری اش. با اینحال این خودخواهی هنوز هم جلوه ی منفی ندارد. درواقع مطمئنا خیلی از افراد حتی متوجه این خودخواهی زیرپوستی هم نمی شوند!
در این بین ماجرای واقع گرایانه تری در ذهنم تداعی شد . این ماجرا در مورد خودخواهی پدرانی است که صلاحیت نگهداری از فرزندانشان را ندارند، اما همچنان بر این امر پافشاری میکنند. و مادرانی که قدرت پیروزی در دادگاه را ندارند، مجبور میشوند حضانت بچه را به پدر ناصالح بسپارند. هر انسان عادلی بر این متفق است که این یک خودخواهی منفی است. خودخواهی که ناشی از حس غرور، لجبازی و نیاز به برنده شدن است.
من از افراد خودخواه متنفرم؛ اما میدانم که این یک تنفر نابجاست. چرا که من نیز خودخواه هستم. شما هم هستید. در حقیقت همه ی ما خودخواه هستیم. طبیعتا ایان هم هست. با این تفاوت که دوز خودخواهی همه به اندازه ی آن پدر ناصالح، بالا(منفی) نیست. سطح خودخواهی هرکس بسته به شرایط و شخصیت او متفاوت است. شما میتوانید دچار خودخواهی منفی یا مثبت باشید. اولی به دیگران آسیب میرساند و دومی ضمن سود رساندن به شما، به دیگران نیز سود مشهود میرساند. اما از نظر من نوع سومی هم وجود دارد که به آن خودخواهی خنثی می گویم. غالب تصمیم های روزانه ی ما براساس آمیخته ای از خودخواهی های خنثی و مثبت(خنثی بیشتر) است. شما یک فرد خودخواه هستید وقتی به نیازمندی کمک میکنید، عشق می ورزید، فداکاری میکنید، فرزندی به دنیا می آورید و...
درواقع همه ی این کارها را بخاطر ارضا شدن احساسات تان انجام میدهید. و این یعنی خودخواهی؛ برای خودتان، برای احساساتِ خودتان. مهم نیست این احساسات نسبت به چه کسی باشند، در نهایت باز هم آن احساس مال شما است. مسئولیت این احساسات با شماست. اگر به آنها پاسخ بدهید خودتان را رها ساخته اید. این احساسات همان دلسوزی، همدردی، ترحم، شجاعت، وجدان، دوست داشتن، ایمان، نیاز، انسانیت و... هستند.
راست می گوید برتراند راسل که:
ریشه ی همه ی غرایز آدمی، خودخواهی است.
باور میکنم.
نه سخن مارکس درست است که می گوید اقتصاد است،
و نه سخن فروید که می گوید عشق است.
نه،
خودخواهی است، خودخواهی!
گویی، همین سخن راسل است که در روایت پیغمبر می خوانیم:
آخرین چیزی که از قلب راستان بیرون رود، جاه طلبی است...
شریعتی/آثار ۳۳/گفتگوهای تنهایی ۱
هیچ کس نمی تواند ادعا کند که شخصی را فقط بخاطر خود آن شخص میخواهد. همانطور که گفتم عاشق، معشوق را برای پر کردن حفره ی قلبش می خواهد. شنیده اید می گویند عشق بزرگترین خودخواهیست؟ در این هنگام عاشق حس نیاز دارد، حس دوست داشتن. خواستن معشوق در هر شرایط، خودخواهی است چرا که فقط معشوق دوای درد بی درمان عاشق را بلد است. مثلا عاشقی که با تمام نداری ها و مشکلات در کنار معشوق می ماند، درواقع به معشوق لطف نکرده، به خودش کرده. چرا که بودن در کنار همین معشوقِ ندار، برای او لذت بخش تر از داشتن فردی است که ایده آل و همه چیز تمام است اما معشوقی نیست که می تواند حس نیاز او را ارضا کند. اصلا آدم، اول باید خودخواه باشد تا بتواند دیگری را بخواهد! به نظرم عشق یک خودخواهی خنثی است.
خلاصه بحث سر این است که دونفر چقدر باید خودخواه باشند که این کار را انجام دهند؟ خیلی کم پیش می آید که یه نفر بگوید:« میخواهم فرزندی به دنیا بیاورم تا در آینده، تا حد امکان یک زندگی خوب و راحت برایش بسازم.» در عوض به وفور می بینیم که تا دلتان بخواهد به دلایل خودخواهانه بچه ها به دنیا می آیند: زن دوست دارد حس مادری را تجربه کند. مرد هم مثل زن دوست دارد حس پدر شدن را تجربه کند به علاوه ی اینکه میخواهد نسلش ادامه یابد(انگار یوزپلنگ مازندرانه?). کمی که اوضاع وخیم تر شود می بینیم بخاطر این است که زن و شوهر میخواهند رابطه ی نه چندان امیدوارکننده یشان را به وسیله ی یک بدبخت دیگر، سه قفله کنند.(همین منطقا تهش به طلاق + یه بچه ی طلاق ختم میشه) در جای دیگر، مسئله ی چشمو هم چشمی در میان است که چرا هم عروس سه تا بچه دارد و ما هنوز یکی هم نداریم! بعضی ها به بچه به عنوان عصای پیری شان نگاه میکنند، بدتر از همه اش این است که بچه ناخواسته باشد و مجبور به نگهداری اش باشند. که این خودش دوحالت دارد: اول به بچه علاقه مند می شوند. بووم! خودخواهی ناشی از احساس علاقه. دوم از سقط به دلیل خطر یا گناهش میترسند که باز هم همان خودخواهی است. خودخواهی باعث میشود دلشان نخواهد به خطر یا گناه بیفتند و خلاصه... اگر همه ی اینها خودخواهی نیست پس چیست؟
این درحالی است که به خود حتی نگاه هم نمی کنند که آیا صلاحیتش را دارم؟ به اندازه ی کافی مسئولیت پذیر هستم؟ نه تنها از نیازهای کودک الان بلکه از نیازهای نوجوان آینده ام با خبر هستم؟ استطاعت مالی برای حداقل زندگی را دارم یا خواهم داشت؟ از سلامت روانی کافی برخورد دار هستم؟ هدفم از بچه دار شدن چیست؟ همین است که یک ماه از تولد نوزادشان نگذشته، از دست بچه عاصی می شوند و این موضوع تا آخر عمرشان ادامه می یابد. عاصی از تمام رفتار و حرکات فرزندانشان. در ابتدا به خود افتخار میکنند که بچه زاییده اند سپس طلبکار می شوند که دارند خیلی زحمت می کشند. الان تحت تاثیر کتاب دختر سبز آبی هستم و در خیلی از فیلم ها و کتاب ها دیده ام که والدین با فرزندشان مثل تفاله رفتار میکنند و منت میگذارند حتی بخاطر کارهایی که باید انجام بدهند و نمی دهند! شخصیت هم ساکت است! نمیدانم چرا یکبار نمی گویند: مگه من ازتون خواستم دنیام بیارید؟ یا اصلا تقصیر خودتونه که من اینجام. سوال اینجاست که چرا وقتی توانایی اش را ندارید از روی خودخواهی بچه می آورید؟
کسی که فاقد خودخواهی های خنثی یا مثبت باشد، به این معنا نیست که عاری از خودخواهیست. اتفاقا نداشتن عواملی(احساسات) که منجر به این خودخواهی ها شود، به مراتب بدتر است چون نشان دهنده ی خودخواهی منفی است