میلاد خلیلی
میلاد خلیلی
خواندن ۳ دقیقه·۷ روز پیش

فرشته نجات در اعماق تاریکی

در دل صحرای تاریک روی زمین غلت میزدم انگار در جستجوی راهی برای فرار و نجات میگشتم اما در یه چشم بهم زدن ناگهان ادمای سیاه پوش نقابدار سوار بر اسب از همه طرف رسیدن و دور و برم حلقه زدن من موندم و بی نهایت سیاه پوش و صد البته تاریکی هوا و سرمای طاقت فرسا گرسنه و تشنه وسط بیابون...

حلقه محاصره لحظه به لحظه تنگ و تنگ تر میشد تا اینکه صدای اسب سفید به گوشم رسید که خنده رو روی لبام نشوند در ادامه تابش نور پررنگ از فاصله دور امید رو توی دلم زنده و روشن کرد اخیششش بنظر میرسه فرشته نجاتم توی راهه باورت نمیشه بگم هر چقدر اسب سفید پرسرعت به سمتم خیز برداشته بود از اون طرف سیاه پوش های نقابدار دنبال سوراخ موش میگشتن انگار از سواره اش ترس و وحشت داشتن...

هر چی اسب سفید نزدیکتر میشد چهره نورانی شاهزاده سواره اش بیشتر امید رو درونم ظاهر میکرد و برق مینداخت، خلاصه اومد روبروم قرار گرفت و دستش رو به سمتم دراز کرد منم فورا دستشو گرفتم و سوار اسب سفید شدم و راه افتادیم به سوی مقصدی نامعلوم!...

هر چقدر تلاش کردم تو طول مسیر از زیر زبونش مقصد رو بکشم بیرون اما لب از لب باز نکرد که نکرد تا اینکه رسیدیم به پل چوبی و از روش رد شدیم در ادامه دروازه ای به چشممون خورد که بنظر میرسید به روی قصری پرزرق و برق و باشکوه باز میشد...

از شاهزاده پرسیدم ما قراره وارد اون دروازه بشیم؟ پشتش چه چیزی انتظارمون رو میکشه؟ نگاهی بهم انداخت و جواب داد صبر کن پسر جان یکم دیگ خودت با چشمای خودت میبینی بهشون اعتماد کن!

خلاصه به سمت دروازه خیز برداشتیم و بدون سوال و جواب توسط نگهبانا در به رومون باز شد به محض رسیدن همینطور مات و مبهوت خشکم زد و محو فضای اونجا شد وای وای اینجا کجاس ما اومدیم شاهزاده؟

شاهزاده جواب داد پسر جان اینجا سرزمین پیمانه! ما هم پیمان همدیگه هستیم از جمله تو!

عععع یعنی چی میشه بیشتر توضیح بدی هیچی نفهمیدم...

ببین پسر جان اون ادمای سیاه پوش رو یادت میاد به محض دیدنم پا به فرار گذاشتن؟ جواب دادم اره اره یادم میاد اونا کی بودن؟

شاهزاده با رویی خندان جواب داد اونا افکار منفی و غم و غصه هایی بودن که به لطف جمع شدن بدهی و قسط های عقب افتاده سراغت اومدن و با قصد و نیتی شومی میخواستن زندگیت رو به نابودی بکشونن اما تا زمانیکه ما اینجا باشیم اجازه نفس کشیدن بهشون نمیدیم میتونه خاطرت از این بابت جمع باشه...

من با دهنی باز و نگاهی متعجب چند ثانیه ای سکوت کردم و گفتم عععع که اینطور پس ماجرا از این قراره خب اینجا اتفاقی میفته؟

اینجا هر کسی با خیال راحت میتونه هر مدل پرداخت آنلاین و سریع رو زیر 2 ثانیه تجربه کنه تازه فقط همین نیس، خرید اینترنتی و تراکنش ها هم در کمترین زمان ممکن با امنیت فوق العاده بالا امکان پذیره حالا با این اوصاف دلت میخواد باهامون هم پیمان باشی یا نه؟

با ذوق و شوق جواب دادم معلومه شاهزاده معلومه دلم میخواد مگه میشه کسی پا به همچین سرزمینی بذاره و به راحتی ازش دل بکنه و برگرده همچین چیزی غیر ممکنه اگه اجازه بدی دوس دارم تا ابد عضو کوچکی از شما باشم و هم پیمان تون بمونم...

با موافقت شاهزاده و رای مثبت تمامی اعضای سرزمین پیمان قرار شد حکم موندگاری من به طور رسمی امضا بشه و از این بابت به خودم میبالم امیدوارم توی این سرزمین لحظات خوب و خوش و به یادموندنی رو با هم رقم بزنیم و خلق کنیم.

افکار منفیخرید اینترنتیپرداخت آنلاینپرداخت_مستقیم_پیمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید