
راستش از وقتی یادم می آید هیچ وقت با دنیای مجازی جور در نیامدم. یعنی خود واقعی خودم و دیگران را بیشتر دوست دارم تا عکسهای فیلتر شده و نوشتههای اغراق آمیز.
ویرگول را خیلی راحتتر از اینها پیدا کردم. یکی از همکلاسی هایم پستی نوشته بود و خواسته بود تا نظرم را بگویم. آنجا اولین باری بود که ویرگول را می دیدم.
ویرگول خوب بود و هست ...
چون کسی کاری به کسی ندارد.
چون مجبور نیستی مدام رنگ عوض کنی و چهره جدیدی از خودت بسازی.
چون می شود ساعت ها پای پست هایش نشست و خندید و بغض کرد و به فکر فرو رفت.
چون خیلی شبیه دنیای واقعی ما آدم ها است. هم تویش دعوا و جدال پیدا میشود، هم عشق و دوستی، هم حال خوب و هم حال خراب. من تا همین الان، نشد آن طور که باید خودم را توی این خانواده جا بدهم. شاید هم هیچ وقت مجالش پیش نیاید اما گرمای این خانه حتی از این فاصله هم به پوستم میخورد!
امشب کامنت یکی را خواندم که جویای احوال مادر یکی از کاربران شده بود. راستش را بخواهید دلم قنج رفت و چشم هایم قلبی قلبی شد.
ویرگول برای من ساده تر از این حرف هاست.
مثل لباس های ساده و خنک تابستانی توی خانه
مثل سر کشیدن آب از بطری
مثل ناخنک زدن به کاسه ماست و خیار
مثل وقتی که پیام می دهی و می پرسی حالم خوب نیست. وقت داری با هم حرف بزنیم؟