ویرگول
ورودثبت نام
???????
???????
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

وجدان وجدان ها را دست کم نگیرید !

وجدان : هویی چشاتو وا کن
+: وای جودی بیخیال بزار بخوابمم
_ : دختره بی ادب تو دوباره به من گفتی جودی ؟
+: وا مگه چشه اسم به این قشنگی مثل جودی آبوت که اونقدر زیبا مینوشت بر ..
_: باشه باشه حالا اصلا کار دیگه ای داشتمت
+: چی ؟
_: پاشو برو اخبارو چک کن ببین چی میگه
+: برو بابا حتما الان دوباره داره درباره سیاست ها و روابط ایران آمریکا حرف میزنه
_: نچ وجدان شیشمم میگه یه خبر بدی در راهه
+: وا مگه وجدان ها هم وجدان دارن ؟
_: نه پ فقط تو داری :/
همچنان در حال جنگ با وجدان از جا برنمی خیزم و به سمت کنترل میخزم
_: باور کن اگه الان راه میرفتی زودتر میرسبدی :/
تلویزیون رو روشن مینمایم

سلام سیامک انصاری هستم و حالا اینجا چیکار میکنم ؟ اومدم پست ثمین رو به جای بایا معرفی کنم
سلام سیامک انصاری هستم و حالا اینجا چیکار میکنم ؟ اومدم پست ثمین رو به جای بایا معرفی کنم


_: از تصورات بیا بیرون به جای تبلیغ بایا بزن شبکه اخبار .

طبق آخرین اخبار به دست رسیده یک باند قاتل در سراسر ایران در حال قتل بسیاری از جوانان و نوجوانان کشور است از مردم خواستاریم در خانه هایشان بمانند و به غیر از موارد ضروری خانه را ترک نکنند
طبق آخرین اخبار به دست رسیده یک باند قاتل در سراسر ایران در حال قتل بسیاری از جوانان و نوجوانان کشور است از مردم خواستاریم در خانه هایشان بمانند و به غیر از موارد ضروری خانه را ترک نکنند



+: اوه اوه وجدان این چرا و پرتا چیه ؟ اینا الکی میگن حواس ما رو از کرونا پرت کنند

_: مگه مرض دارن ؟

+:حالا مهم نیست من باید برم کلاس امروز امتخانننن دارممممم

_: یا خدا باز شروع شد

+: وای جودی اگه امتحانم رو بد بدم چی ؟

_: وای ثمین چقدر بیخود نگرانی چند بار بگم نمرت خوب میشه تو دو روزه کلا ۴ ساعته خوابیدی

لباس هایم را بر تن زده و کیف شل و وا رفته ام را برداشته و سوار اسنپی میشوم

به کلاس میرسم و امتحانم را به خوبی و خوشی می‌گذرانم

ساعت شیش کلاسم تمام شده و آرام آرام به سمت خانه پیاده روی مینمایم

+: آخ دلم ازین کفش چرخ دارا میخواد.

_: بشین تا بیاد

+: جودی چرا یه بار سعی نمیکنی با من تو صلح باشیی ؟

_: نمی‌دونم چون این ذات منه که همش تورو ضایع بکنم و به حالت یاع یاع بخندم ?.

وجدان
وجدان
من : اشهدتو بخون
من : اشهدتو بخون

_: میگم ثمین یه صدایی میادا این کوچه هم که خیلی خلوته بهتره سریع تر راه بری از کوچه خارج بشی

+: ای بابا جودی توهم زدی

_: به هر حال من حس خوبی ندارم

سوت زنان قدم برمی‌داشتم و سنگی را با پایم به دروازه نا پیدا پرتاب مینمودم

سنگ به سمتی رفت و دیگه حالشو نداشتم برم سراغش

سنگ در همان لحظه : مارو دور ننداز ما اونقدام بدرد نخور نیسیم ??
سنگ در همان لحظه : مارو دور ننداز ما اونقدام بدرد نخور نیسیم ??


#: ببخشید خانم

با شنیدن صدای زمخت فرد پشت سرم از جا میپرم رویم را برگردانده و به قیافه ترسناک و غولتشن آن مرد نگاه میکنم


+: ب..بله ؟
#: خودتو آماده مرگ کن
+: اا تو قاتلی ؟

#: نه من عزرائیلم

+: ااا پس اینکه میگفتن عزرائیل قشنگه همش دروغ بود :/ هق

#: یعنی میگی من زشتم ؟!

+: نمی‌دونم شما خودتون رو تو آینه ندیدی ؟

قاتله : این زندگی دیگه بدرد نمیخوره
قاتله : این زندگی دیگه بدرد نمیخوره
من
من


_: ثمین دیوانه باید فرار کنی اونوقت نشستی داری درباره قیافه این قاتل زنجیره ای نظر میدی ؟

+: چی میگی مگه نشنیدی گفت عزرائیله

وجدان : خود خری یعنی خر بودن تویی خر رو از رو تو ساختن :/
وجدان : خود خری یعنی خر بودن تویی خر رو از رو تو ساختن :/


#: هوی دختره دیوانه

+: هوی تو کلاه نداشتت ببین فک نکن چون عزرائیلی بت هیچی نمیگماااا

#: خدایا ما رو گیر کیا انداختی

+: ایششش دلتم بخواد جون منو بگیری

#: دختره احمق من قاتلم اوکی ؟ فک کنم توی اخبار درباره باندمون شنیده باشی الان من می‌خوام بکشمت بهت اجازه میدم قبل از مرگت وصیت کنی

+: هیعع دیدی چیشد وجدانم راست می‌گفت من بهش گوش ندادم هق هق چرا ایمان نیاوردم :/

_: بیا دیدی ؟ حالا بمیر تا درسی شوی برای دیگران

+: وجدان منو دور ننداز گناه دارم

_: چیکار کنم ؟

+: فکری بکن

#: وصیت کن دیگه چرا رو ابرا سیر میکنی ؟

+: خیلی خب آقای قاتل من اگه برات یه داستان خوب بخونم و خوشت بیاد میشه منو نکشی ؟

#: با اینکه می‌دونم از نکشتنت پشیمون میشم اما بنال :/

+: بسم الله الرحمن الرحیم

#: می‌خوای داستان بگی یا قرآن تلاوت کنی ؟

+: نچ نچ واقعا که خب مگه نشنیدی میگن برای آغاز هر کار باید نام خدا را بیاری

#: نه نشنیدم حالا زود باش داستانتو بخون

+: اهم

روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و دارایی زیادی جمع کرده بود قبل از مرگ به زنش گفت: من می‌خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم.
او از زنش قول گرفت که تمامی پول‌هایش را به همراهش در تابوت دفن کند. زن نیز قول داد که چنین کند. چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را وداع کرد.
وقتی مأموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می‌خواستند تابوت مرد را ببندند و آن را در قبر بگذارند، ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم. بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم. دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعاً حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟
زن گفت: من نمی‌توانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی‌اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم.
البته من تمامی دارایی‌هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم. در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند.

قاتل
قاتل
من : یعنی خوب نبود ؟
من : یعنی خوب نبود ؟


#: نه اصلا خوب نبود دیگه حرفی نداری ؟

+: وصیتم رو به گوش همه برسونید

بدانید و آگاه باشید ای مردم به حرف وجدان هایتان گوش فرا دهید و حس وجدان ها آن ها را دنبال کنید باشد تا رستگار شوید

من
من


قاتل
قاتل
وجدان
وجدان

#: تموم شد ؟! خیلی تاثیر گذار نبود :/

چاقو را بلند کرده و در شکمم فرو نموده و با حالت بی صدا اسلحه اش را در آورده و چند تیر در بدنم خالی می‌کند

و در پایان من
و در پایان من



























































_:








































































مسابقه دست اندازحال خوبتو باهام تقسیم کنحال خوبتو با من تقسیم کن
"هر چه آید به سرم باز گویم گذرد وای از آن عمر که با میگذرد ، میگذرد ??
هر داستانی یه نویسنده ای داره، اگه اون نویسنده داستانشو با تگ داستان یا رمان منتشر کنه پستش وارد انتشارات میشه?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید