ولی من امشب اومدم اینجا چون هیچ اپلیکیشنی نمیتونست منو ازتمام احساسات و افکار جورواجوری که دارم خالی کنه ... چرا شبا اینجوریه ؟
دیوونه کننده س که اینهمه سوال تو ذهنمه . احساس میکنم هرلحظه ممکنه یکی فقط با نگاه کردن بهم بفهمه که چقد تغییر کردم و چه اندازه نگرانم و ترس تمام وجودمو فرا گرفته در عین حال مثل دیوونه ها خوشحالم و گهگداری لبخند میزنم!
تایپ شخصیتیه من تو ابراز احساساتش افتضاحه و این از افتضاحم افتضاح تره اصلا فاجعه س، اینکه سرشار و لبریز از افکار و احساسات مختلف باشی اما نتونی حتی یک صدمشو به زبون بیاری.
من به خودم قول داده بودم ... قول داده بودم که دیگه درگیر نمیشم، قول داده بودم چون میدونستم قراره حال و روزم این بشه .آدمیزاد چقدر ضعیف و سست عنصره! از این ورژن خودم متنفرم ... نه ... شایدم میترسم ... میترسم از اینکه دوباره اون آدم قبلی بشم و همه چیزو از دست بدم . هرچقدر تلاش کرده بودم از تنهاییم لذت ببرم و یکی بیاد و همه معادلاتمو بهم بریزه ، منو به خودش وابسته کنه و تو برهوت وابستگی رهام کنه... میترسم گذشته م رو سرم آوار بشه و دیگه نتونم از پسش بربیام .
جبر ، جبری که حتی وجودش اثبات شده نیست و همه فکر می کنند تو کاملا آزادی اما خودتم میدونی که نیستی و متوجه نمیشی که ریشه این اجبار کجاست؟
اون چه روزایی رو پشت سر گذاشته؟
شبایی که اینهمه افکار و ترس های مختلف میان سراغش چجوری خودشو آروم میکنه؟
به کدوم یک از آدمای زندگیش وابستگی شدیدی داره؟
اوقات فراغتشو با کتاب خوندن میگذرونه یا موسیقی گوش میکنه؟
چه رویاهایی برای ده سال آینده ش داره؟
معنای زندگیش چیه؟
ترس از دست دادن چه چیزایی رو داره؟
کی به صحبتاش گوش میده؟
وقتی ناراحته چی حالشو خوب میکنه؟
نظرش درباره دریا و غروب آفتاب و امیدواری چیه ؟
نوجوونیاشو چجوری گذرونده؟
تا حالا آزمون تایپ شخصیتی داده؟
دوچرخه سواری رو اولین بار چجوری یاد گرفته ؟
وقتایی که میخواد خستگی در کنه و به خودش بابت یک عالم کار کردن در طول هفته یا ماه جایزه بده سفرو انتخاب میکنه یا هیچکاری نکردن؟
تا حالا عاشق شده؟
تا حالا از دست داده؟
تا حالا کسی بهش گفته که خیلی آدم خوبیه؟
تا حالا کسی بهش گفته که میتونه ساعت ها بدون خستگی پای صحبت هاش بشینه و فقط گوش بده؟
تا حالا شده یه آدمی به دیوونگی و غیرنرمال بودن من ببینه ؟شده که مثل من از اینهمه بی ثبات بودن بترسه؟
بعید میدونم بتونم یه روزی جواب این سوالارو بشنوم ... من حتی امیدوارم نیستم. نمیدونم بابتش خوشحال باشم یا غمگین ... نمیدونم حالا چجوری قراره دوباره برگردم به آدمی که تا همین یکسال پیش قبل دیدنش بودم اما هرچی که هست میدونم این حفره بزرگ برای پر شدن به خروار خروار زمان احتیاج داره چون این...
اولین بار بود...