حسنا اسماعیل بیگی
حسنا اسماعیل بیگی
خواندن ۸ دقیقه·۳ ماه پیش

مروری جامعه شناسانه بر ناطور دشت

ناطور دشت، اثر بسیار مشهور و برجسته جروم دیوید سلینجر، نویسنده آمریکایی است که در سال 1952 منتشر شد و تاکنون نسخه‌های بی‌شماری از آن در سراسر جهان به فروش رفته است. این اثر در ابتدا بین سال‌های 1945 تا 1946، به‌صورت دنباله‌دار چاپ می‌شد؛ اما پس از چاپ به‌صورت رمان، به‌سرعت به‌ پدیده‌ای جهانی تبدیل شد و تا به امروز همواره در شمار پرفروش‌ترین کتاب‌ها قرار داشته است. سلینجر در این کتاب، به‌راحتی مخاطب را با خود همراه می‌کند و به نیویورک دهه‌ پنجاه میلادی می‌برد. ناطور در فرهنگ لغت به معنای نگهبان و محافظت‌کننده است و از این‌روی کتاب ناطوردشت نام گرفته که هولدن در اواخر داستان از علایق خود برای خواهرش فیبی می‌گوید و به او توضیح می‌دهد که می‌خواهد در آینده یک ناطور شده و در دشت‌ها مشغول به کار شود تا بتواند کودکانی که به لبه پرتگاه نزدیک می‌شوند را نجات دهد. کل داستان کتاب ناطور دشت در مدت‌زمان 3 روز اتفاق می‌افتد و کلیه‌ اتفاقاتی که برای هولدن رخ می‌دهد، در مدت‌زمانی است که هولدن مدرسه را به‌قصد رفتن به نیویورک و خانه‌ خود رها می‌کند. در مقاله «خوانشی جامعه شناسانه از ناطور دشت» از دیدگاه نظریات جامعه شناختی بدین رمان پرداخته ام که متن کامل آن را در اینجا می توانید بخوانید.

بخش هایی از مقاله در ادامه آورده شده است.
خلاصه بسیار کوتاهی از رمان
شخصیت اصلی رمان هولدن کالفیلد، نوجوانی 17 ساله است که در یک مرکز روانی به سر می‌برد و می‌خواهد اتفاقات مربوط به سال گذشته را برای روانکاو خود تعریف کند. ماجرا از آنجا آغاز می‌شود که هولدن از مدرسه اخراج می‌شود. او می‌خواهد تا زمانی که نامه مدرسه به خانواده‌اش برسد و آن‌ها از این ماجرا مطلع ‌شوند، جریان را مخفی نگه دارد و زمانی به خانه رود که آب‌ها از آسیاب افتاده باشد. در ابتدای قصه او تصمیم می‌گیرد چند روزی در خوابگاه بماند اما به دلیل دعوا با هم‌اتاقی‌اش، دیگر نمی‌تواند در آنجا باشد و ناگزیر بیرون می‌زند. ماجراهای کتاب در همین چند روزی که هولدن پیش از رفتن به خانه در بیرون سپری می‌کند، اتفاق می‌افتند. جامعه و دنیای واقعی او را سرشار از دل‌زدگی و احساس تنهایی می‌کند و خود را نسبت به دنیای پیرامون خویش بیگانه می‌بیند.



قهرمان پروبلماتیک داستان در دنیایی تباه

در نظریه لوکاچ، با قهرمان پروبلماتیک آشنا می‌شویم که در جهانی تباه و در جست‌وجویی تباه، به‌سوی ارزش‌های راستین روانه می‌شود. هولدن کانفیلد قهرمان 16 ساله رمان ناطور دشت، در دنیای آلوده و پر از پیرایه و فریب اطراف خود، به دنبال ارزش‌هایی عمیق و اصیل است. او برخلاف همه افرادی که در زندگی روزمره خود ارزش‌های کیفی را وانهاده و بر اساس ارزش مبادله، به ارزش‌های کمی روی آورده‌اند و همه‌چیز را با مقیاس کمیت می‌سنجند، به دنبال ارزش‌های کیفی است. اگرچه خود نیز دقیقاً نمی‌داند به دنبال چیست و خواسته‌ها و مطلوبیت‌های او و نیز آنچه دوست ندارد و از آن بیزار است، صرفاً با توصیفاتی گنگ و مبهم بیان می‌شوند. برای نمونه در توصیف کتاب موردعلاقه خود می‌گوید: «از کتابی که واقعاً لذت می‌برم کتابی است که آدم موقع خواندن آن آرزو کند که کاش نویسنده آن رفیق او باشد و هر وقت که آدم دلش بخواهد او را پای تلفن بخواهد...»

... هولدن که چون فردی دیوانه، در جست‌وجوی تباه ارزش‌های راستین خویش است، در پایان در آسایشگاه روانی برای مراقبت و درمانی که قرار است او را در قالب انسانی چون انسان‌های دیگر بریزد، بستری می‌شود ...



هولدن حاشیه‌نشین

از دید لوونتال «جامعه‌شناسی ادبیات به معنای راستین خود باید چیزی را تفسیر کند که به نظر می‌رسد بیشترین فاصله را با جامعه دارد و کلید اصلی فهم جامعه و به‌ویژه کاستی‌های آن به شمار می‌رود.»  از دید لوونتال و مکتب انتقادیش، هنرمند، صدا و سخن‌گوی رانده‌شدگان جامعه است. به عبارتی، سخن‌گوی حاشیه‌ای که در پیرامون جامعه شکل‌ گرفته و اعضای آن از جامعه طرد شده‌اند؛ که گاه اتفاقاً انسانیت آزاد و مستقل در همین حاشیه بیشتر دیده می‌شود تا در میان جوامع متمدن و پیشرفته‌ای که خود را مهد انسانیت و آزادی می‌پندارند. ساکنان حاشیه، کسانی هستند که یا نمی‌خواهند و یا نمی‌توانند در جوامع معمولی بمانند. آن‌ها دنیا را از زاویه دید کج‌ومعوج خود می‌بینند که شاید اتفاقاً همان دیدی باشد که این دنیای کج‌ومعوج را درست می‌بیند. در حاشیه است که فرد می‌تواند خود اصیلش را نشان دهد و با ارزش‌های خود زندگی کند. در آن‌جا حقیقت افراد به نفع جامعه توده‌ای سرکوب نمی‌شود و شاید در آن‌جا بیش از هر جای دیگر بتوان نمودی از آرمان‌شهر انسانی را یافت.

... هولدن را می‌توان به‌درستی نماینده‌ای از حاشیه دانست. او چون فرد حاشیه‌نشین لوونتال به همان‌سان که ارزش‌هایش طرد می‌شود و در حاشیه قرار می‌گیرد، خود نیز ارزش‌های رایج جامعه را به باد تمسخر می‌گیرد و آن‌ها را طرد می‌کند. او پسندها و ناپسندهای ویژه خود را برای زندگی دارد و با ارزش‌های خود زندگی می‌کند؛ بدان‌ها پایبند است و همواره می‌کوشد به طریق آن‌ها گام بردارد ...



بازتولید سرمایه

با اتکا بر نظریات بوردیو، به‌خوبی می‌توانیم در رمان ناطور دشت حوزه قدرت را واکاوی کنیم. هولدن برآمده از خانواده‌ای ثروتمند و پدرش وکیل مشهور و موفقی است. هم‌اتاقی هولدن معتقد است که همه اسباب و اثاثیه او بورژوایی هستند: «اسلیگل همیشه راجع به چمدان‌های من اظهارنظرهای بی‌معنی و مسخره‌ای می‌کرد، مرتب می‌گفت آن‌ها خیلی نو و بورژوایی هستند، ... هر چیزی که من داشتم از آن بورژوایی‌ها بود، حتی خودنویسم هم بورژوایی بود.» طبقه و جایگاه او بدون این‌که خود قصد آن را داشته باشد در پیرامون او بازتولید می‌شود. او به مدرسه مطرح و مشهوری می‌رود که هزینه زیادی برای آن توسط خانواده‌اش پرداخت می‌شود. البته در این مدرسه کسانی هستند که از طبقات پایین‌تر بوده و نسبت به هولدن فقیرتر هستند و هولدن ممکن است با آن‌ها دوست و یا هم‌اتاقی باشد؛ اما به‌مرور متوجه می‌شود که نمی‌تواند با کسی که چمدان‌هایش از چمدان‌های او بدتر است هم‌اتاقی بماند؛ «این حرف خیلی وحشتناک به نظر می‌رسد ولی من از کسانی که چمدان‌های ارزان‌قیمت داشته باشند، رفته‌رفته بدم می‌آید... شما خیال می‌کنید که اگر طرف یعنی هم‌اتاق آدم، پسر باعقل و فهمی باشد، و اهل شوخی و تفریح هم باشد، دیگر به این توجه ندارد که چمدان‌های کی بهتر است؟ ولی این‌طور نیست که شما خیال می‌کنید، آن‌ها همیشه توی این فکرند که چمدان‌های چه کسی واقعاً بهتر است.» ...



همراه با هولدن

رمان ناطور دشت، دنیای مدرن و تنهایی انسان معاصر در آن و تلاش و تقلاهای او برای غلبه بر این تنهایی و بیگانگی گسترده را به‌خوبی به تصویر می‌کشد و ارتباط بسیار عمیقی میان مفاهیم برآمده از ذهن نویسنده که خود عضوی از این جامعه و ساختار است و مخاطبی که همچون نویسنده در دل این جامعه قرارگرفته، برقرار می‌کند. از دید اسکارپیت بیشتر مبادله بین نویسنده و خواننده است که باعث می‌شود ما اثری را ادبیات بدانیم یا نه. شرایط و احساساتی که سلینجر از زبان هولدن کالفیلد با ظرافت تمام بیان می‌کند، خواننده را به هم‌ذات پنداری وا‌می‌دارد و این امکان را برای او فراهم می‌کند که در کنار قهرمان داستان از زندگی خود جداشده و تمام جسارت‌ها و اقدامات بی‌پروای هولدن را به همراه او زندگی کند و در احساسات تند و متضاد او شریک باشد ...

بر اساس نظریه سبک‌شناسی عاطفی، برساخته شدن یک متن توسط خواننده، عبارت است از ساختار واکنش لحظه‌به‌لحظه خواننده، نه ساختار متن آن‌گونه که پس از پایان قرائت متن ممکن است آن را سرهم کنیم. در این روش از نقد، متن سطر به سطر و یا حتی کلمه به کلمه، مورد بررسی قرار می‌گیرد تا دریابیم چگونه خواننده را در فرایند خواندن تحت تأثیر قرار می‌دهد. در شروع رمان ناطوردشت با این جملات روبرو می‌شویم:
«اگر واقعاً می‌خواهید در این مورد چیزی بشنوید لابد اولین چیزی که می‌خواهید بدانید این است که من کجا به دنیا آمدم و بچگی نکبت‌بارم چطور گذشت و پدر و مادرم پیش از من چه‌کار می‌کردند و از این مهملاتی که آدم را به یاد دیوید کاپرفیلد می‌اندازد. اما راستش من میل ندارم وارد این موضوع‌ها بشوم. چون‌که اولاً حوصله‌اش را ندارم و در ثانی اگر کوچک‌ترین حرفی درباره زندگی خصوصی پدر و مادرم بزنم هردوشان چنان از کوره در می‌روند که نگو. در این‌جور موارد خیلی زودرنج‌اند، مخصوصاً پدرم. البته باید بگویم که آدم‌های خوبی هستند اما بی‌اندازه زودرنج و عصبانی مزاج‌اند ...»
در همین چند خط اول، نویسنده به ما می‌فهماند با موقعیت و داستانی متفاوت از داستان مرسوم روبرو هستیم، او پس‌ از اینکه روالی از داستان‌های معمولی را بیان می‌کند (مانند من که هستم، کجا به دنیا آمدم، پدر و مادرم کیستند...) به ما خاطرنشان می‌کند که نمی‌خواهد با این روال جلو رود و با مهمل خواندن این سبک و سیاق بیان مطلب، از همین جای کار نشان می‌دهد که ما با به زیر سؤال بردن قواعد شناخته‌شده و مرسوم به‌پیش خواهیم رفت. درعین‌حال او ساختارهای خشک و پرفشار خانوادگی خود را معرفی می‌کند ولی با گفتن اینکه حوصله ندارد به آن‌ها بپردازد، به‌راحتی آن‌ها را به کناری می‌گذارد. بنابراین رمان، هنجارشکنی خود و مقابله با ساختارهای رایج را در چند جمله اول، برای خواننده مشخص می‌کند ...


متن در دو صفحه ابتدایی خویش خواننده را در عصبیت و موقعیت تحت سلطه نوجوانی بی‌حوصله شریک می‌کند که علیرغم حضور در ساختار قدرت و ثروت، موقعیتی تحت سلطه دارد و به دلیل مخالفت و عصیان در برابر این نظام، در تبعید و جدایی به سر می‌برد. داستان در ادامه ساخت و پرداخت خود، پیوسته این نظام و اعمال فشار بر هولدن از سوی آن و نیز مخالفت و جبهه‌گیری هولدن را در برابر آن به تصویر می‌کشد. ازآنجایی‌که خواننده خود را همراه با هولدن و نظام اخلاقی او می‌بیند، فشار نظام‌ها و ساختارهای بیرونی خشک و سرد و بی‌روح را به‌خوبی درمی‌یابد و موقعیت هولدن را به‌سان فردی تنها و گریزان از آدم‌های قلابی و جامعه بی‌روح زندگی می‌کند.


ناطور دشتجامعه شناسیرمانسلینجرادبیات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید