🌱🌱🌱
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

در دل آتش، مژده بارانم تویی...

باز هم امروز هوا ابری شده، چقدر عاشق هوای ابریم ولی گاهی انگار غمی ناشناس به دلم مینشونه،
چند روزی هست سرما خورده ام و دانشگاه نرفتم، اصلا دلم میخواد این ترم یا حداقل قبل از اینکه ذهنم آروم بشه، دانشگاه نرم، علارغم اینکه درس رو دوست دارم...
از ته دلم از خدا میخوام، همه کنار عزیزانشون باشن، به اون حال خوب برسن و هر چه زودتر طوفان های زندگیشون به بهاری پر از عطر بهارنارنج تبدیل بشه، به اون عشقی که قسمت و صلاحشون هست برسن، بیاد روزی که منم دست در دست اون حال خوش بین علف ها و بوته های تَر و هوای ملس قدم بزنم و باد با گوشه روسریم بازی کنه و اونجا فقط من باشم و خیالی آسوده و معبود... علف های گزنه به لباسم بچسبه و همون طور که مینویسم و شعر میخونم و این روزهای ملتهب رو مرور میکنم، از لباسم جداشون کنم و بعد آروم چشمانم رو ببندم و خودم رو بسپارم به باد و منو با خودش تا هرجا میخواد ببره.
بعد صورت سیلی خورده ام با دستان باد رو به زانوم بزارم از ته دل بگم، خیلی دوست دارم ممنونم ازت، الهی شکر...
چای دم کشیده اسطوخودوسم رو داغ داغ، هورت بکشم و اشک شوقم رو پاک کنم... لحظه ها نگذرن و من وخدای خودم تنها باشیم، بیشتر در آغوشش بگیرم و عطر وجودش رو روی تمام رگ ها و ذره ذره وجودم بیشتر ببویم...
کم کم سرم رو بزارم روی زمینی که هنوز نرم و مرطوبه و علف های کوهی خنکشون کرده و آسمون آرم این خونه رو ببینم و یاد آفتاب رحمتش وجودم رو گرم کنه...
چقدر دوست دارم همون لحظه سرم روی پای آقاجانم بود و صورتم رو نوازش می‌کرد و میتونستم برای اولین بار صداش رو بشنوم و باهم از بلندی به بانو جان و عزیزجان و گل همیشه بهارم و اونایی که دوستشون دارم نگاه میکردیم... تو اون لحظه پوتین های قدیمیش محکم در آغوش میگیرم و بهش میگم چقدر دوستش دارم و چقدر دلتنگ دیدنش هستم، آقاجونم سخت بغلم میکنه و پیشانیم رو میبوسه و کاش عطر خونش روی روسریم بمونه... کاش به جز لبخند همیشگیش، با صدایی که قلبم آرزوی شنیدنش رو داره با من نجوا کنه... آقاجانم ساعتش خوش به دستش نشسته و موهای یه طرف شانه زده شده اش با اون محاسن سیاه و جوانش، غم دلتنگی سالها ندیدنش رو از دلم بر میبره، چقدر گرمای دستاش روی صورت سردم روح نواز هست... دل آشوب دارم برای اینکه این لحظه کوتاه خیال شیرین تموم میشه و آقاجانم مثل عطر خوش پیچک ها سریع از کنارم می رود و آغوشم تهی از پوتین هایش هست...
اما باز من هستم و اون خیال خوش و علف های خنک کوهی و گزنه و باد و من و یگانه معبود...
به وقت دلتنگی و لبریز از دعا و کمی سرماخوردگی...
پی نوشت١ : ان شاء الله شلغم ها و چای هل و زنجبیل تا فردا حالم رو بهتر کنه و برم دانشگاه، 200‪ هزار تومن دیروز دادم تا پزشک برام گواهی 48 ساعته سرماخوردگی بنویسه و غیبت های این دو روزم موجه بشه.... و دیروز ظهر با بانو جان رفتیم خونه عمه تا برام برنامه ای رو بفرسته.

پی‌نوشت ٢:چند روزیه زیاد اهنگ، (در غم هجران راحت این جانم تویی) گوش میدم و به حال و هوای گرگ و میشم شبیه.....

زندگی همه به زیبایی و گرمی این رنگ ها...
زندگی همه به زیبایی و گرمی این رنگ ها...



الهی شکر 🌱
غروب یکشنبه ۵ ام اسفند ماه 140‪3 حوالی ساعت '١٧:۵٠

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید