فرزانه پوربهرام
فرزانه پوربهرام
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

دلم دو زار هوای تازه می خواهد

صبح که بیدار شدم هنوز از خودم دلخور بودم. برنامه داشتم در این چند روز تعطیلی پیمایشی داشته‌باشم. دیروز در لحظه آخر پشیمان شدم. نمی دانم چرا این هوا را از دست داده‌بودم. احساس می‌کردم از نظر بدنی آمادگی لازم را ندارم. زمستان گذشته کم کاربودم و با همین بهانه به خودم گفتم :" زمان می‌برد تا دوباره برای پیمایش آماده شوم." بعد فکر کردم حالا که کوه نرفتم؛ حداقل دوزار پیاده رویی کنم؛ شاید این حال را بشوید و ببرد.

از خانه بیرون زدم. نسیم خنک سر صبح و چشمک خورشید از لابه لای برگ های سبز درخت چنار کمی حالم را جا آورد. شیب رو به بالای مسیر پارک را با ضرب آهنگی مناسب پیمودم. به پارک که رسیدم، کمی از سرعت قدم هایم کاستم تا نفسی تازه کنم.

خانواده‌ای توجهم را جلب نمود. پدری دو فرزند خود را به پارک آورده‌بود. مرد کلاه مشکی به سر و تی شرتی به همان رنگ به تن داشت. دختری 13 یا 14 ساله با لباس ورزشی مشغول گرم کردن خود بود. به نظر می‌رسید در رشته‌ی ورزشی خاصی فعالیت دارد. این را از نوع نرمش‌هایی که انجام می‌داد حدس زدم.

پدر با پسرش که حدودا 5 سال داشت، توپ بازی می‌کرد. به نظر می‌رسید سعی دارد او را سرگرم نماید تا مزاحم خواهر بزرگترش نشود. از این صحنه خوشم آمد. آفرین به چنین پدری که سلامتی فرزندانش را به خواب سر صبح روز تعطیل ترجیح داده‌است.

همیشه خانواده‌هایی که گروهی ورزش می‌کنند، برایم جذاب هستند. اینکه به قول امروزی‌ها ورزش بخشی از " لایف استایل" آنهاست برایم خوشایند است. از آن‌ها عبور کردم و مسیر پارک را تا انتها رفته و خوشان‌خوشان برگشتم. هنگام برگشت پسرک را دیدم که به دنبال توپش می‌دوید. با شادی و ذوق فریاد می‌زد:« این دفعه می خوام با دست بندازم.»

پدرش گفت:« نه با پا شوت کن.»

پسر اصرار داشت:« نه با دست»

پدر عامرانه گفت:« نه، مثل دخترا ننداز »

مثل دخترها! لحن بیان این جمله در گوشم زنگ زد. مثل دخترها، مگر دخترها چگونه‌اند ؟

دوست داشتم برگردم و به صورت عرق ریزان دخترش نگاه کنم. آیا او هم شنیده‌بود؟ آیا در این صبح بهاری با پدرش آمده تا ثابت کند مثل دخترها نیست و از مردان چیزی کم ندارد؟

سالهاست از جنگ یکسان بودن زن و مرد دست برداشته و پذیرفته‌ام به هر حال به واسطه ساختار بیولوژیکی با هم تفاوت‌هایی داریم. معمولن هم وارد بحث‌های فمنیستی نمی‌شوم؛ اما هنوز حس برتری را نمی‌فهمم. به نظرم در دنیای امروز اینکه این کار مردانه است یا آن رفتار زنانه است خیلی رنگ و جان گذشته را ندارد. اینکه ما از کودکی عادت به ورزش داشته‌ایم یا نه، به سلامت تغذیه خود رسیده‌ایم یا نه، ربطی به جنسیت ما ندارد.

گاهی هنگام کوهنوردی از همنوردانم عقب می‌مانم. خسته می‌شوم؛ حتا می‌بُرَم. گاهی نیز پیش می‌آید با افرادی هم مسیر می‌شوم که نفس نفس می‌زنند. آفتاب آنها را مستاصل نموده‌است. من در حالی که به آرامی از کنارشان رد می‌شوم، می‌گویم " خدا قوت" اما معلوم است به زودی راهشان از ما جدا خواهد‌شد. این را به راحتی از خطوط چهره‌هایشان می‌توان خواند. جلو افتادن‌ها و عقب ماندن‌های زندگی، قوت و کاستی‌های‌ ما در مسیر، بیشتر از جنیست، بستگی به میزان آمادگی و برنامه‌های زندگی ما دارد و البته باورهایمان.

گرچه امروز آبشار دوقلو را ندیدم و در اطراف خانه‌ پرسه زدم؛ اما برایم درس جالبی به همراه داشت. سوالاتی در ذهنم شکل گرفت. آیا تلاش می‌کنیم خودمان و فرزندانمان را طوری پرورش دهیم تا در میدان مسابقه ثابت شود چیزی از بقیه کم نداریم؟ یا به عنوان یک انسان به مفهوم عمیق پویایی می‌اندیشیم؟

به خود نگاه کردم؛ آیا با بی‌قراری عرق می‌ریزم که ثابت کنم خوبم؟ کافیم؟ چیزی از جنسی که نمی‌دانم کی نام "مخالف " را بر او نهادند کم ندارم. یا فقط در تلاشم تا از دیروز خود بهتر باشم؟

آیا درس می‌خوانیم ، مدرک تحصیلی می‌گیریم، مهارت می آموزیم تا ثابت کنیم در این کارزار هستیم؟ آیا هواسمان به چشیدن طعم زندگی هست ؟

و حرف آخر، حال که به آن حد از شعور رسیده‌ و ورزش را برای سلامتی لازم می‌دانیم؛ حال که فرزندانمان را به ورزش و تندرستی تشویق می‌نماییم خواهشن دیگه زنونه مردونه‌اش نکنیم.

ما جزئی از کل این زیبایی هستیم
ما جزئی از کل این زیبایی هستیم


خودشناسیمرد و زنکوهنوردیجامعه شناسیخاطره
نگاه می‌کنم؛ به منظره‌‌، آدم‌ها، فیلم و کتاب‌ها. گاهی هم در موردشان می‌نویسم تا جاده‌ی ارتباطمان یک‌طرفه نباشد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید