ویرگول
ورودثبت نام
فرزانه پوربهرام
فرزانه پوربهرام
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

وقتی نوشتنم نمی‌آید


بعد از چند روز صرف وقت، بالاخره امروز داشت به جای خوبی می‌رسید؛ متنی فلسفی که برای انتشار آماده نموده‌بودم را می‌گویم. اما در آشفتگی میانه‌ی روز نمی‌دانم چه شد که پیش نویسش پرید. هر چقدر هم زور زدم دوباره شکل نگرفت که نگرفت.

دیدم دیگر از «من امروز» فلسفه تراوش نخواهدکرد. از رو نرفتم. دوست داشتم پس از یک هفته کار؛ با کلی چالش ریز و درشت؛ یک نوشتکی هوا کنم تا حال دلم جا بیاید. برای همین می‌نویسم:

می‌نویسم «زخم»
و تو مرحمی بر آن می‌نهی


می‌نویسم «آه»
و تو با نگاه نوازش‌گرت آرامش می‌کنی


می‌نویسم «سرود»
و تو آن را مزین به طنین صدایت می‌کنی

می‌نویسم «لبخند»

و تو آن را بر لبانم می‌نشانی


می‌نویسم «شوق»
و تو بر آن رنگ سبز می‌پاشی


تو این گونه‌ای
حضورت به کلمه‌ها جان می‌دهد

با تشکر از استاد شاهین کلانتری که ایده‌ی نوشتن این متن از وبینار «اهل نوشتن» امروزش تراوید.


دلنوشتهنوشتنعادت به نوشتن
نگاه می‌کنم؛ به منظره‌‌، آدم‌ها، فیلم و کتاب‌ها. گاهی هم در موردشان می‌نویسم تا جاده‌ی ارتباطمان یک‌طرفه نباشد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید