Sattar
Sattar
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

توصیف ه‌وا

هوا خنک شده است. بعضی جاها ابری ست، بعضی جاها برف می‌بارد، بعضی جاها باران، کویر هم خشک است فقط گاهی سوزی استخوان شکن آنجا می‌وزد. سرزمین‌هایی که آفتابی‌ست را، بگذار آفتاب بسوزاند.



حال‌و‌هوای هر شخص مخصوص خودش است مثل هوا، شاید هم‌رنگ با اطرافیانش شود، ولی خودش میداند چه رنگی را به تنهایی تحمل میکند.

هوا، هوای گذران است؛ هوا، هوای لذت بردن است؛ هوا، برای بقاست، همان هوایی که برای مردن است؛ هوا، هوایی که نفس‌ت را در نفسم میدمَم.

هوا سرد شده است، بخاری باید بالا بگیرد، هیزم باید از گر گرفتن صدا دهد، لباس باید گرم باشد؛ منِ لخت در خیابان، فکرش کنار شومینه‌ایست که بغلش نشسته، فقط کتاب می‌خواند و چای می‌نوشند.


هوا، هوای‌ست که باید فیلم دید، باید قدم زد، باید درنگ کرد، باید حرف زد، باید عرق کرد، باید شنا کرد، باید نشست و بیخیال بود، باید دوید به روزهای بعد.

باید کتاب خواند تا بشود خود را گول زد، تا از انتها فرار کرد، باید سرگرم شد، کسی که هیچ نمیکند کلا فرار کرده است.
باید شنید، باید پرواز کرد...! نه امکان پذیر نیست، اصلاح میکنم، باید پرواز را دید، ولی در عوض میشود خزید، باید خزید.

باید ترسیم کرد، باید خلق کرد، باید ریسک کرد، باید، باید، باید، نباید...

هوا، هوای نقاشی کشیدن است، هوای نوشتن، هوای چای خوردن، هوای خوابیدن در غفلت.

هوا هم هوایی شده است، هوا هم برای خودش هوایی دارد؛
امکانش است که هوا ما را کنترل بکند؟

فقط سه کلمه حرف و این همه باید...
ه‌وا، لعنت به تو!






میخواند و می‌نویسد...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید