یادم است شب بود ، نور دیگر رفته بود خورشید هم مارا ترک کرده بود ، او هم دور شده بود ، تنها امیدی که ما را وا میداشت که به حرکت در بیاییم ، او هم رفته بود.
ماه با رنگ همیشگی خودش و نیم رخی که مواقعی کامل میشد باز هم پدیدار شد.
دیگر حالی نداشت فقط به اجبار به حرکت در می آمد از حالتش مشخص است ؛ شب در تاریکی جایی برای نشان دادن حس بقا نیست و مشخص است که ماه هم گیر این حلقهی پایان ناپذیر افتاده است.
چه شباهت هایی میانمان است ، ما و ماه .
ولی مینشینیم و فقط به زیبایی خیره میشویم که گویا یاد فلانی را برایمان زنده کرده است ، همانجا باید گفت که تو فقط یک بُعد را دیدی تو حذف شدی.
تو برو و به خورشید بنگر که نور بیشتری درون مغزت شعله بگیرد و بعد به ناچار به ماه بنگری تا عطش گرمایت را سرد کند...
ماه و ما شبیه هم هستیم ، هردو نیم رخمان را بیشتر نشان میدهیم و وقتی کاملا به وضوع آشکار میشویم ، ما را مورد قضاوت قرار میدهند.
ما و ماه شبیه هم هستیم ، چالههایی که از فاصله های دور اصلا مشخص نیست و انگار میلی به نمایششان نداریم که بروز دهیم ، ولی مشکل همینجاست ، که اگر زوم بشویم لازم است دوباره دور بشویم ، از همه و از خودمان ، حتی دور تر از زمانی که دور بودیم .
فقط وقتی به این شباهت میاندیشم که شب شده باشد.
این چند خط هم در وصف خودم بود نه ماه من.
ماه و ما شبیه هم هستیم ...