دیشب
قلمم از وسط شکست
پیاله ی گوش مردمان درزی دارد که هیچ سخن در آن نمیماند
تا کی ریختن آش نپخته در این پیاله ی بی ته...
نمی دانم طبیعت غار دهان است به اغراق کلام
یا حکم ذات دهان است به اقرار سخن
روزها قلمی را کرده بودم همراز و همدرد خود،
نه نه که قصد جسارت به مردمان شریف نداریم
دوستان، جانی و صاحب نظرند
منتهی دیشب
هیچ سخن درز نکرد
با اینکه قلمم
از وسط شکست