اسم من میلوئه. یه گربهی شاهکار، جذاب، و خب راستش یه چیزی شبیه به سوپرمدلهای دنیای گربهها. از وقتی پامو تو این خونه گذاشتم، فهمیدم زندگی سادهای در پیش ندارم. چون دوپام، یعنی همون آدم بهظاهر صاحبم، یه چیزی بین خنگی و گیجی و حواسپرتی مطلقه. هر روز باید بشینم براش نقشه بکشم تا از این مرحله سخت زنده بمونه!
چند روز پیش که داشتم روی کاناپه لم میدادم و مهمترین کار زندگیم یعنی فکر کردن به عظمت خودمو انجام میدادم، یهو برق رفت. کل خونه تاریک شد. من؟ خب، یه گربه شجاع و مغرورم، اما راستش با سرعت نور پریدم پشت یخچال قایم شدم. دوپام که نصف عمرش رو دستپاچه بودنه، شروع کرد داد زدن:
چی؟ واقعاً؟ تعجب نکردم. آخرین بار هم که غذام تموم شده بود، یادش رفته بود بخره. من موندم چطور این آدم هنوز زندهست! شروع کرد تو خونه دنبال کارت بانکی و رمز دومش گشتن. اصلاً یه نمایش کمدی بود. میگفت:
بالاخره بعد از کلی غر زدن و تقلا، قبض رو پرداخت کرد. وقتی برگشت، زیر لب گفت:
ولی خب، کائنات همیشه یه جورایی غافلگیرت میکنه. چند روز بعد دیدم دوپام یه چیز به اسم پرداخت مستقیم راه انداخته. اینجوری دیگه نه قبض و قسطش میمونه، نه تو خونه دنبال کارت و رمز دومش میچرخه. همهچی اتوماتیک انجام میشه. اولین باری که پیامک اومد و دیدم قبض پرداخت شده، فقط تو دلم گفتم:
البته راستش هنوز شک دارم. چون این دوپا کلاً به هر چی دست بزنه، یه جوری خرابش میکنه. ولی خب، اینم یه پیشرفته. فقط مونده بهش بفهمونم که میتونه غذای منو هم با این سیستم سفارش بده. البته قبلش باید یه هفته همه چی رو چک کنم که خرابکاری نکرده باشه.
راستش ما گربهها یه قانون داریم: «دوپا، دوپاست، هرچقدر هم ادای باهوشا رو دربیاره.» ولی خوبه که هنوز من اینجام تا بهش نشون بدم زندگی واقعی یعنی چی: لم دادن، غذا خوردن، و مدیریت یه آدم گیج.