یکی از ویژگی هایی که از وقتی یکم سنم از دبستان بالاتر رفت بهم اضافه شد.عذاب وجدان کارایی که نکردم بود.
فرقی هم نمیکرد که حتی رو تخت بیمارستان بوده باشم در هر صورت اگه هر روز زبان نخونم،یه درسی از دانشگاه نخونم،تمرین تایپ نکنم(به تازگی)روزانه نویسی نکنم و متمم نخونم انگار یچیزیم کمه یا انقد با خودم فکر میکنم که چرا انجامش ندادی و خودخوری میکنم.
هر کی ندونه فکر میکنه خود درگیری دارم و شاید هم دارم.
بابت ۳۰دقیقه درس خواندن یا نخوندن مدام از مامان بابام نظر میخوام که بخونم یا نه و خودم نمیتونم تصمیم بگیرم و حس میکنم وابسته به حرفشون شدم و قدرت تصمیم گیری برای این چیز ساده هم ندارم.
اگه تو یه چیز مثل مدلسازی ضعیف باشم تا اون آخرین ویدیو راجب بهش رو نبینم انگار یه چیزی از قلم افتاده و شاید بخاطر اون من یاد نگرفتم.(هنوزم فکر میکنم توش ضعف دارم و دیگه نمیدونم براش چیکار کنم)
یکی دیگه احساس ناکافی بودنه!
امروز قشنگ حسش کردم وقتی دوبار درسمو مرور کردم ولی حین جواب دادن از استرس اینکه تو یادت نمیمونه،مجبور شدم به جزوم نگاه کنم و جواب بدم و این حس بهم دست داد که تو به اندازه کافی خوب نیستی!سه بار خوندی ولی تو جواب دادن تقلب کردی!امتحاناتم همینجوری یادت نمیاد و مشروط میشی!

چیزی که بیشتر از همه اذیتم میکنه غیر اجتماعی بودن و نداشتن دوستای صمیمیه!دوستایی که با هم از ترم یک بودیم رو به دلایلی ازشون جدا شدم و الان دانشگاه هیچ کیو ندارم.فقط دانشگاه نیست تو جمع فامیل خیلی اذیت میشم و حتی با اینکه هم سن و سال خودم هستن باهاشون حرف مشترکی ندارم و احساس اضافی بودن میکنم تو جمعشون!
وقتی حوصلم سر میره هیچ راهکاری براش ندارم و راهکار هایی مثل فیلم و یوتیوب گردی آنچنان بهم لذت نمیده.وقتی خواستم یوتیوب ببینم خیلی کند بود و منم انداختمش اونور!
زودتر برای درمان غصه میخورم و در عین حال یکیشو وقت نمیکنم بخونم و یا حوصلم نمیشه و دوباره اون چرخه ی معیوب عذاب وجدان گرفتن شروع میشه.
خطم خوب نیست و کمتر کسی موفق به رمزگشایی اش میشه.
من که ویژگی خوبی به نظرم نمیومد ولی مامانم میگه:تو ویژگی های خوبتو بگو!مثلا تو رازداری،زیبایی(معمولیم ولی مادر و سوسکش)باوقاری(o my god)،سکه ای،صورتی(به معنی متین و باوقار)،منظمی،ورزشکاری و...
میدونم هیچ کس کامل نیست اما بازم آرزو داشتم از ویژگی های بدم کم میکردم.