ویرگول
ورودثبت نام
الینا اکبرزاده
الینا اکبرزاده
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

هنر جنگ/کلاس استاد علی اکبر حسنوند.

فیلم درخت گردو

شاید فیلم رد خون خیلی چیزارو بیشتر به تصویر کشید

مفاهیم عمقی و کلیه مهمیرو نشون داد

ولی دربارهی درخت گردو

تنها زمانی خواهی درک کرد که این درد و رنج هارو با چشم‌ دیده باشی و حس کرده باشی من تا حالا از نزديک ندیدم همچین چیزاییروولی این فیلم تونست منو ببره همونجا

همونجایی که بعد گذشته سال ها وقتی یک شیمییایی صرفه میکنه تو دقیقا میری به همون تاریخی که این اتفاق تلخ افتاده و دیگه صرفهبرای تو معنی و خاطره دیگه داره

صرفه تورو فقط یاده همون روز میندازه

یکی دیگه از اون چیز هایی که در این فیلم حائز اهمیت بود

دنیای بچه ها بود.

نگرانی هاشون،دوست داشتن های خالصانشون.

پسر بچه ای که از مدرسه اخراج‌ میشه‌و پدرش باهاش قهره اون بچه تو دنیای خودش اینجوریه که پدرم باهام قهره..

در صورتی که پدر طول روز درگیر کاراشه و این مسئله اونقدر براش بزرگ نیست که برای اون بچه سنگینی میکنه

جوری که پسر بچه بعد شیمیایی شدن و از دست دادنه بیناییش به پدرش میگه

بابا من اگر دیگه نتونم ببینم چجوری امتحانامو بدم؟

پدرش بهش میگه خوب میشی

پسر بچه سوال میکنه

بابا اونوقت تو‌ دیگه باهام قهر نیستی؟

پسر بچه شیمیایی شده ولی باز هم به فکر آشتی با پدرش هست.

اينهمه معصومیت اين همه خالصی…

چجوري ميشه يه عده انسانيت رو فراموش میکنن و دست ب همچين كار كثيفي ميزنن؟

مجازات براي اين انسان ها كافيست؟

اين ها مستحق مجازات هم نيستند

بلكه اينان سزاوار هيچند

هيچ…

دختر بچه اي كه چشمش به عروسكي مانده و پدر هر روز با خود میگوید:

حالا فردا ميخرم براش.

موقعی كه دختر شيميایی شده پدر میره که عروسکو بخره تا کمی خوشالش کنه.

رفتی بخری ولی حالا چرا حالا که دختر تمام ریه هایش را تاول فرا گرفته و نفس نمیکشد.

وقتی پدر برگشت شهین مرده بود.

پدر عروسک رو خریدی الان دیگه داریمش

ولی حالا چرا؟ حالا که شهین نیست دیگه…

لحظاتی هست كه پدر هر ۳ فرزند را در کنار خود دارد.

و به دنبال راه نجاتی برای فرزندانش هست در عين حال درو ور خود را كه میبند كسانی هستند كه وضعيت وخيم تر دارند و همزمان پدردرد و رنج آن هارا نیز حس میکند

این است آدمیزاد ،انسانیت…

آدمی نمیتواند نسبت به دیگران بی تفاوت باشد (حتی اگر بخواهد)

موقعی که خودش دچاره مشکله باز هم نمیتونه بقیرو‌ نادیده بگیره.

اونوقت در سوی دیگری از این کره ی خاکی عده ای مشغول درست کردن فرمول شیمیایی هستند که ریه ها را از کار بیندازند آن هم بازجر!

چطور ميشود يک ثانيه قبل با يک ثانيه بعد اينقدر تفاوت داشته باشد؟

دقایقی پیش کودک در حال بازی و شادی بود…

کاش زمان ثانیه ای به عقب برگردد و من یک جوری بتوانم جلوی این اتفاق را بگیرم.

بچه ی ديگری در راه بود بعد از از دست رفتن مادر پدر بچه را پس میزند

بعد که به سراغش بازگشت ديگر ژينا (به معنی زندگی)

نبود.

برای تو شانسی مانده بود

برای تو خاطره ای ارزشمند مانده بود

یادگاری مانده بود از همسر

خواهر فرزندان دیگرت

تنها امیدت

تنها چیزی که از آن ها باقی مانده بود و خیلی با ارزش

اشیا نبود بلکه آدمیزاد بود.

ولی تو روی برگرداندی و بعد هم پشیمان شدی

افسوس که پشیمانی سودی ندارد.

قادر مولان نماد انسانی كه قدر و ارزش داشته اش را همون موقع که وجود دارد ندانست

شایدم هم ميدانست اما آنقدری كه باید گرامی نداشتش

زمانه را نشناخت و قدر زمان را ندانست.

نماد انسانی فوق العاده با احساس با معرفت اما اين فكر كه زمان به او اجازه ميدهد و همش به تعويق انداختن كار هايی كه برایعزيزيانش دوست داشت انجام بده اين نتیجه را فراهم كرد براش.

اين خاصيت و خصلت او بود

كه بهش خو گرفته بود

ديگر جزوی از او بود،

و آن را با خود به گور برد.

بچهپدرفیلمبچه شیمیایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید