محمدعلی عرب
خواندن ۹ دقیقه·۲ روز پیش

شرح غزلیات حافظ ( بخش اول ) - زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست

بهار سال یکهزاروچهارصد خورشیدی در میان جمعی از دوستان چند غزل حافظ را براساس مبانی فلسفی اش شرح کردم. دست نویس هایی که برای این جلسات آماده کرده بودم را به تناوب اینجا می گذارم به این امید که آن کس که باید و شاید روزی بخواند و برای من دعا کند که روانم در آرامش باشد. گر بمانیم زنده بردوزیم، جامه ای کز فراق چاک شده، گر بمردیم عذر ما بپذیر، ای بسا آرزو که خاک شده:

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست

زاهد: کسی که از یک سری لذتها صرف نظر می کند تا بعدا لذت بزرگ تری ببرد.

مثلا کسی که زنبارگی نمی کند یا دنبال منافع مادی شخصی نمی رود تا بعدا در انتخابات شرکت کند و به قدرت برسد و لذت قدرت را ببرد. یا کسی که به بعضی پیشنهادهای لذت آور نه می گوید تا بعدا مردم بگویند چه آدم خوبی است و لذت محبوبیت را ببرد. یا کسی که آن چیزهایی که در دین می گویند گناه است را نمی کند تا بعدا به بهشت برود و آنجا خیلی از لذت ها را بچشد.

ظاهرپرست: کسی که فقط چیزهایی را هدف زندگی خود قرار می دهد که برای همه ملموس است مثل همان محبوبیت و قدرت و شهرت و ثروت و چیزهایی که با آن می آید.

حال: حس خوب نامعمول که دوام ندارد. اگر دوام داشته باشد می شود مقام.

ما: شاعر

آگاه نیست: یعنی تجربه نکرده است.

در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست

در حق ما: درباره ما

هرچه گوید: هرچه بگوید از جمله قضاوت های منفی

جای هیچ اکراه نیست: حس بدی ایجاد نمی شود.

در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست

طریقت: حرکت بدون واسطه در مسیر خوشبختی ( ادراک حقیقت )

طریقت در مقابل شریعت است. شریعت تعدادی دستورالعمل است که اگر آنها را اجرا کنی در زندگی بعدی خوشبخت خواهی شد. البته نشانه های خوشبختی در بافتار شریعت، همان چیزهای لذتبخش ظاهری است. – از جمله لذت جنسی و خوردنی ها و داشته های مادی عالی که همه ثروت این جهان هم نمی تواند آنها را حاصل کند و نیازهای روانی مثل تحسین و مفتخر شدن.

اما طریقت مسیری است که درآن تعدادی دستورالعمل ها و همچنین تجربه های منحصربفرد هست که فرد در همین دنیا بالاترین لذت را می چشد و خوشبخت می شود. این لذت مادی نیست و لذتی است که همراه ادراک حقیقت غیرمادی جهان است.

سالک: کسی که در مسیر طریقت حرکت می کند.

خیر اوست: آنچه باعث خوشبختی می شود. در مقابل شر که باعث بدختی می شود.

کسی که در طریقت است با هرچه که مواجه شود ان چیز برای او خیر است چون خوشبخت بودن یا نبودن او براساس معیارهای معمول زندگی روزمره انسانها اندازه گیری نمی شود – که مثلا اگر کسی پشت سر آدم بد بگوید و آدم بی آبرو شود به بدبختی نزدیک شود. اینها همان اهداف معمول زندگی است که نشانه ظاهرپرستی است.- بلکه با نزدیک تر شدن به ادراک حقیقت و لذت بردن از ان سنجیده می شود.

در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

صراط مستقیم: مسیر طریقت. یعنی حرکت به سمت ادراک حقیقت ( وحدت جهان یا همان خدا )

ای دل: دل ابزار ادراک مذکور است. چون به عقل نمی خواند. به همین دلیل دل را خطاب می دهد.

کسی گمراه نیست: یعنی کسی که چنان ادراکی از وحدت جهان دارد کارهای خود را با معیار قضاوت دیگران نمی سنجد و خود را سرزنش نمی کند. چون می داند این امور اصالتی ندارند. یعنی کاروبار ما اصالتی ندارد و هرکس هرکاری می کند ظهور حق و مطابق اراده الهی است بنابراین خارج از دایره حق نیست ولو اینکه خلاف شریعت باشد.

تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند

ایهام تناسب در این بیت هست بنابراین دوجور می توان معنا کرد. معنای نخست این است که ما براساس بازی ای که مهره رخ یا همان قلعه در بازی شطرنج انجام دهد، مهره ی سرباز را به حرکت درمی آوریم. معنای دوم که معنای اصلی است این است که ما براساس آنچه که خارج از اراده ما در زندگیمان پیش می آید، مهره ی سرباز را به حرکت در می آوریم. در معنای دوم رخ نمودن یعنی پیش آمدن. همچنین رخ نمودن کاملا این معنا را هم به ذهن متبادر می کند که حقیقت به هرشکل که برما ظاهر شود ما مطابق همان سرباز را به حرکت در می آوریم. یعنی حقیقت بی نهایت شکل دارد و اینطور نیست که یک چیز حقیقت باشد و مابقی باطل. نکته بعد این که زندگی بازی است و اصالتی ندارد و نکته مهم پایانی اینکه اراده ی ما، ضعیف ترین و کم تاثیرترین مهره در بازی زندگی است بنابراین نباید چندان روی تدبیر خود حساب کرد و خود را بخاطر امور ستایش یا سرزنش کرد.

عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست

براساس قراین مصرع قبل عرصه شطرنج استعاره از زندگی است. بنابراین زندگی افراد رند – یعنی همین دسته ای که شاعر جزو آنهاست و نگاه آنها را تبلیغ می کند.- شاه ندارد و در همان حد بازی مهره رخ و مهره پیاده است. مهره رخ یکی از معانی ایهام تناسب است و در این معنا مجاز از همه مهره های دیگر به غیر از شاه و سرباز است. یعنی همه آن موجودات و افراد و اتفاقاتی که در زندگی ما با آنها مواجه می شویم و باید در قبال آنها تصمیم بگیریم و عمل کنیم و زندگی کنیم. چنان که گفتیم این ها طبق معنای دوم ایهام تناسب ظهورات یا رخ نمودن ها و تجلیات حق هستند و هیچ کدام بد و شر و باطل نیستند. اما چرا غیر از سرباز و شاه؟ سرباز که مهره ی اراده ماست. اما چرا این بازی زندگی افراد رند شاه ندارد؟ شاه هدف بازی شطرنج است و نتیجه بازی براساس کیش و مات شدن او مشخص می شود. بنابراین افراد رند از میان موجودات و کسان و چیزهای جهان هیچ کدام را هدف زندگی قرار نداده اند و هیچ چیز برایشان اصالت و اهمیتی ندارد. کل بیت شبیه به نظر آلبرکامو درباره زندگی است که اگرچه پوچ است اما آدمی باید به بازی ادامه دهد و آن را پیش از موعد خاتمه ندهد. با این تفاوت که حافظ درعین پوچی زندگی و مهره هایش، وحدت حقیقی پس پشت این مهره ها را ادراک می کند و لذت می برد. این بیت یک شاهکار ادبی و فلسفی است.

چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش؟

این سقف بلند ساده بسیارنقش چیست؟ منظور احتمالا آسمان است. مفهوم آسمان با خود الوهیت را هم به همراه دارد. بنابراین این پرسش طنینی ازپرسش راجع به آغاز و انجام جهان را هم در خود دارد. ساده ی بسیارنقش تضاد است و بنظر من تقابلی میان روز و شب است. چرا که آسمان در روز و در پرتو خورشید ساده و یکرنگ می شود و در شب و در غیاب نور است که میلیون ها موجود آسمانی ظاهر می شوند. آن سادگی حکایت از وحدت دارد و آن بسیارنقش بودن مبین کثرتی است که درآسمان مشاهده می شود. در کل بیت این پرسش از آسمان مجاز از کل عالم هم هست.

هیچ دانا زین معما در جهان آگاه نیست.

دانا: کسی که با ابزار عقل به شناخت و آگاهی می رسد. عقل اینجا اعم از قوه شناخت تجربی و مشاهده و آزمایش ویا قوه شناخت عقلی محض یعنی محاسبات ریاضی و استدلال های منطقی است.

معما: مسئله ای که پاسخ گفتن به آن دشوار است.

یعنی پرسش بالا درباره چیستی آسمان – و مجازا جهان هستی – را نمی توان با ابزار عقل پاسخ گفت. بلکه با ابزار دل می توان وحدتی را در جهان ادراک کرد که کارکرد مثبت دارد و حس خوب نامعمولی به انسان می دهد. پرسش از چیستی به قول ارسطو پرسش از علل است. یعنی اینکه می خواهی بدانی این آسمان – یا مجازا جهان - را چه کسی به وجود اورد و از چه چیزی درست شده و جنسش چیست و اینکه چه ویژگی هایی دارد و به چه صورت وجود دارد و نهایتا اینکه سرانجامش چه خواهد شد و چه هدفی را دنبال می کند؟ هیچ دانشمندی این را نمی داند. و اگر دانا را به معنای انسان خردمند بگیریم، معنای مصرع این می شود که انسان خردمند می داند که نباید با ابزارهای شناخت بشر به سراغ پاسخ دادن به این پرسش برود. به قول کانت دو چیز مرا به حیرت وامی دارد: یکی آسمان بالای سرم و دومی ندای وجدان درونم. دلیل حیرت کانت از آسمان بالای سر همین است که می داند نمی توان به پرسش راجع به آغاز و انجام آن و کیفیت و کمیت آن پاسخ داد. به همین دلیل کتاب نقد عقل محض را نوشت تا به همه ثابت کند هیچ دانا زین معما در جهان آگاه نیست یعنی نمی تواند باشد. یعنی برای انسان ها ممتنع است که بتوانند آگاه شوند. نه اینکه امکانش وجود دارد اما تابحال به آن آگاهی نرسیده اند. خیر، اساسا نمی توانیم آگاه شویم.

بیت مشابه: حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو، که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است

کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست

این بیت در معرض فهم نادرست هست. ممکن است اشتباه کنیم و تصور شود اینجا شاعر گلایه می کند. درحالی که شاعر از حال خوب نامعمول خودش و عظمتی که در این حال هست دچار عجب و حیرت شده است و به خدا می گوید که این دیگر چه استغنا و چه حکمت توانایی است که باعث شده است هیچ تمایل نداشته باشم بخاطر زخم های پنهانی که در زندگی نصیبم شده است آه بکشم. از آنجا که شاعر می داند این عظمت و بی نیازی و حال خوب که درون خود حس می کند، ظهور صفات خدا در اوست تعجب خود را با خدا درمیان می گذارد که با ما چه کرده ای؟

استغنا: حس بی نیازبودن. اینکه حس کنی کاملا خوشبختی و به هیچ چیز دیگر نیاز نداری تا خوشبختی ت بیشتر شود.

قادرحکمت: حکمت معمولا به معنای دانش خوب زیستن است. همچنین به دوراندیشی و تدبیر امور هم می گویند. منظور اینجا همان ادراک وحدت جهان باید باشد.

زخم نهان: تک تک تروماهای روحی و روانی – و حتی جسمی – که از کودکی لوح سپید روان ما را آلوده به خود می کنند و منجر به افسردگی، اضطراب، پرخاشگری و... می شوند.

آه: استعاره از همان بیماریهای روحی که نام بردم مثل افسردگی و اضطراب و پرخاشگری و... است. مجال آه نیست یعنی همه این بیماری ها در پرتو حس خوبی که الان دارم – با ادراک وحدت جهان و لذت بردن از آن – ازمیان رفته اند. به امید اینکه چنین حسی را تجربه کنید.

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا را

می باقی: هستی شناسی وحدت بخش عرفانی

وقتی چنین ادراکی از عالم داشته باشی همین محله ها و اطراف شیراز از بهشت وعده داده شده سعادت بخش ترند.

دانشجوی فلسفه و معلم، هرچه گفتیم جز حکایت دوست، در همه عمر از آن پشیمانیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید