ویرگول
ورودثبت نام
SINOX
SINOXکسی ام که پشت کلمات قایم میشه. دوست داره حرف بزنه ولی صداش به اندازه کلمات بلند نیست پس تصمیم گرفته بنویسه. متن ها هیچ پشتوانه علمی ای ندارن صرفا دلنوشته هایی هستن که از قلب جاری میشن.
SINOX
SINOX
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

کتابی که در آتش سوخت

باد میوزد و میرود. کلمات هم با باد سر سفره برداشته اند باد می اید و میرود اما سوزی از آن پس از آن بر تن خشکیده نهال ها به یادگار میماند

کلمات صف میکشند به فرماندهی مغزی فاسد تا یک گردان برای شکوندن قلب هایی که به زور چسب میتپند تشکیل دهند. قلب هایی که صبورند و صبر می کنند اما در نهایت چیزی بدست نمیاورند.همان قلب هایی که ترد شدند اما نمیدانند، قلب هایی که شکسته هستند اما میخندند، انها که میمیرند اما زنده اند. همیشه زنده بودن به معنی زندگی کردن نیست. قلب هایی که منتظر خنده هستند، منتظرن کسی که از در وارد میشود ترک های آنها را موشکافانه باز نکند؛ منتظرند همان لبخندی که به دیگران میزنند را ببیند نه چهره هایی که بی برداشت از پشت پرده ی زجر ها و سختی ها، آنها را سرکوفت میکنند.

حال چه میشود؟ زمان متوقف و دردها بی اثر؟ وقتی امید از بین میرود زمان تنها یک مجازات است. گویند که صبوریست چاره ی هر درد. درست است که ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است اما به شرطی که ماهی در آب نمرده باشد. امید کور میشود مغز ها از رویا بافی دست نمیکشند و قلب ها فراموش نمیکنند. پا ها نمی ایستند و دست ها مینویسند. گوش ها نمیشنوید مگر صدای خنده هایی که روح را از نو میسازند اما پس از ترک روح، دیگر گوش ها واقعا نمیشنوند. چشم میبیند حتی با اینکه بسته است. چشم را میبندم و خاطرات مرا تصرف میکنند. به یاد میاورم عمق چشمانی را که در آنها غرق شده بودم بی آنکه خود را متحمل ژرف آنان کنم. حال که چه؟ آنان مرا آتش زدند و از من فاصله گرفتند تا نسوزند.

حال دیگر کسی من را از خواب بیدار نمیکند، دیگر کسی از کار های من ناراحت نمیشود و دیگر کسی به من دستور نمیدهد؛ آزادم که هرچه میخواهم انجام دهم به راستی که این رو چی خطاب کنم؟ آزادی یا تنهایی؟

تیکه تیکه کم شدم. شکستم و بخشیدم. خود را ذره به ذره سپردم به دستان کسی که حس کردم میتوانم حالش را بهتر کنم. من تمام شدم. درست عین یک انسان اما همه ما میدونیم که وقتی غذای توی بشقاب تموم بشه بهش میگن بشقاب کثیف

حال کلمه ها تمام شدند و من تنها فهمیدم که او مانند یک کتاب بود؛ با جلدش مرا فریب داد، با صفحاتش مرا عاشق خود کرد و با پایانش مرا آزار داد

هنوز هم بعضی از فرشته ها سقوط میکنند اما شاید بعضی از آنها فقط میخوان برگردن خونه

در نهایت در آتشی که دورم اندوختی سرد شدم. سرد تر از قبل نه از خشم نه از اضطراب، از منی که دیگه نمیتونه مثل قبل بشه

و اینگونه بود که کتاب عشق در اتش سوخت

_پایان

نوشتهمتن ادبی
۳
۰
SINOX
SINOX
کسی ام که پشت کلمات قایم میشه. دوست داره حرف بزنه ولی صداش به اندازه کلمات بلند نیست پس تصمیم گرفته بنویسه. متن ها هیچ پشتوانه علمی ای ندارن صرفا دلنوشته هایی هستن که از قلب جاری میشن.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید