دست هم گرفته بودیم و به سرعت میدوییدیم. هنوز صدای ناظم تو گوشم هست. چند روز قبل با زهرا شرط بندی کرده بودم و باخته بودم و حالا باید منی که تو عمرم مدرسه دودر نکرده بودم، تو روز تولدم اینکار میکردم.
قرار بود تنها برم دل تو دلم نبود، از استرس هیچی از درس نمیفهمیدم. زمانش رسید و زهرا بهم اشاره کرد. پوفی کردم و گفتم باشه انجامش میدم. زنگ تفریح آخر جای اینکه برگردم سرکلاس یه گوشه بین درختها قایم شدم وقتی همه رفتن داخل با کلی ترس به سمت در مدرسه میرفتم که یهو یه دست رو شونه ام اومد، داشتم سکته میکردم که صورت خندون زهرا جلوم اومد.
+هنوز اونقدر بی معرفت نشدم که رفیقم ول کنم. بیا دستت بده با هم دودر میکنیم.
-با حرص گفتم زهرا خدا نکشتت دختر سکتم دادی گفتم خانم احمدی هستش
+نه بابا ترسو نبودی دختر، بیا بریم شیرینی تولدت بهم بده که بعدش بریم بازار بگردیم.
-با نگرانی به اطراف نگاه کردم. باشه بریم.
×دخترا شما چرا جلوی در هستید؟
-وای بدبخت شدیم.
+آروم باش. هیچی نیست خانم همینطوری ایستادیم. دستم ول نکن.
-چی داری میگی؟ دیوونه نکن!
+بدوووووو..خانم ببخشید ولی همین یه بار بی خیالش
×وایستید با شماهام در نرید.
-زهرا آرومتر دور شدیم کسی پشتمون نیست.
+باشه. آخیش حالا بریم شیرینیمون بخوریم.
-دختر با این افتضاح به فکر شیرینی هستی. اگر به مامانهامون زنگ بزنه فاتحمون خوندست.
+نترس بابا تو شاگرد محبوبشونی دفعه اولت بوده و من تو رو اغفال کردم گلم احتمالا مامانم بخوان
-زهرا واقعا نمیترسی؟
+نچ بیا بستنیت بخور؛ دهنت باز کن آفرین
-مسخرههههههه
+اسم بابام شروین جونه
-لووووس
+بیا بریم خرید کنیم
-باشه
+به چی داری فکر میکنی ؟
-به اون روز که با هم فرار کرده بودیم
+اره یادش بخیر، خب خانم دکتر اون فرار بهت خوش گذشتها
-بهترین تولدم بودش
+خوبه خوشحالم حداقل به اون تنبیه می ارزید
-عزیزم ببخشید اصلا اون تنبیه یادم رفته بود
+بی خیال مال چند سال قبل دیگه فراموش کردمش
-آره لذتش زیاد بود
+پس بازم از این فکر بکرها کنم هستی دیگه، بهت خوش میگذره
-نه دیگه همون کافی بودش. الانم باید به مطب برم. امشب که یادت نرفته منتظرتم
+مگه میشه تولد رفیقم یادم بره. برو منم به کارهای اینجا برسم، شب میام.
-باشه میبینمت.فعلا
+فعلا لیلا..تولدتم مبارکمون باشه.
#آیناز_مجتهدی
📃 @Sachligozal