سلام
میخوام بگم چی شد که فکر کردم میتونم نویسنده بشم?
حدود سیزده ساله بودم که برای اولین از صفحهی جادویی یا همون تلویزیون کارتونی پخش شد به اسم بابا لنگ دراز. شخصیت اصلی این سریال دختری بود با موهای بافته که به دو طرف سیخ شده بود. جودی روحی بلند اما جسمی پر از سادگی و شیطنت داشت هیچ کس فکر نمیکرد این دختر پر دردسر بتونه موفقیتی در زندگی داشته باشه.
اون زمان من هم دختری بودم هم سن و سال با جودی و البته موهایی که همیشه دو طرفم بافته شده بود و از فرط شیطنتهای من هیچ کس دلش نمیخواست برم خونشون?
روزی جودی تصمیم گرفت در یک مسابقه نویسندگی شرکت کنه و موفق هم شد که برنده بشه من چون به شدت خودم رو و شخصیتم رو شبیه به جودی میدیدم گفتم پس منم میتونم نویسنده باشم از همون زمان مثل جودی یه دفتر روز نویسی داشتم مثل جودی دکلمه میگفتم مثل جودی تیکه های ادبی میگفتم مثل جودی داستان کوتاه مینوشتم مثل جودی رویای نویسندگی داشتم و حتی مثل جودی عاشق بابا لنگ دراز خیالی خودم شده بودم
خلاصه که جودی به لطف صدا و سیما و نصفه موندن سریال نمیدونم آخرش به رویاهاش رسید یا نه ولی من هنوز در تلاشم تا اون چیزی که از خودم در آینده ساخته بودم رو به دست بیارم. ?
موفق باشید.