قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی
کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن
از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من کردم
اشکهایی را بریز که من ریختم
دردها و خوشی های من را تجربه کن
سالهایی را بگذران که من گذراندم
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم
دوباره و دوباره برپاخیز و مجددا ً در همان راه سخت قدم بزن
همانطور که من انجام دادم ...
بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی شاعر ( ؟)
بارها این متن را شنیده ایم ، اما یعنی چه ، اگر بخواهیم از شعار بودن خارجش کرده و آن را زیست کنیم ، در عمل چگونه معنا می یابد و ظاهر می شود .
از قضاوت کردن شروع کنیم ؟ معنای آن چیست ؟ لحظه ای مکث کنیم و به معنای آن در ذهن مان بیاندیشیم.
من هم مکث کردم و اندیشیدم ، آنچه در اندیشه ی من آمد این بود که قضاوت کردن یعنی از پشت عینک خود همه چیز را نگریستن و واقعیت ها را با رنگ عینک خود دیدن ، هر کدام ما تجربیات زیسته ی منحصر به فرد خود را داریم ، مسیر خاص ،ویژه و منحصر به فرد خود را در زندگی طی کرده و در حال طی کردن ش هستیم ، هیچ دو مسیر یکسانی وجود ندارد ، در نتیجه هیچ انسانی، از مسیر دیگری آگاه نیست .
مسیری که هر یک زیست کرده و تجربیاتی که هر یک اندوخته ایم ، تبدیل به عینکی با رنگی ویژه بر روی نگاه ما می شود که اگر آگاه نباشیم ، دنیا را صرفاً از پشت آن می بینیم و فکر میکنیم واقعیت همان است که من می بینم . اگر تجربیات زیسته من تبدیل به عینکی زرد رنگ بر چشم من شده باشد ، از پشت آن، همه چیز، رنگ و بوی متفاوتی از واقعیت وجودی ش می گیرد ، آبی ها را سبز می بینم، سفیدها را زرد می بینم ، قرمزها را نارنجی میبینم و اگر آگاه نباشم ، باور می کنم که واقعیت همان است که من میبینم و می گویم ، آن وقت تو خود ببین که در چه توهمی زیست میکنم !!!
هیچ برایم قابل درک نیست این کلام ها که : "من آدمها را با یک نگاه می شناسم " ، " او یک حرف بزند ،من تا ته ش را خوانده ام" ، چگوووووونه جرأت چنین ادعایی را به خود می دهیم ؟؟؟؟!!!!!!!!!
ما آدمها از هم دوره شده ایم ،ما تنها شده ایم ، طبق پژوهشی ،عمومیت احساس انزوا بیش از آن چیزی بود که پژوهشگران انتظار داشتند. به گفته دیلیپ جسته (Dilip Jeste)، نویسنده ارشد این تحقیق و پروفسور روانپزشکی و علم اعصاب در دانشگاه کالیفرنیا، سه چهارم کسانی که در مطالعه شرکت داشتند، میزان متوسط تا شدید تنهایی را گزارش کرده بودند.
جسته میگوید: «چیزی که باید به خاطر داشت این است که تنهایی موضوعی فردی است. تنهایی به معنای تنها بودن نیست. تنهایی به معنی نداشتن دوست نیست. تنهایی به عنوان یک «اضطراب فردی» تعریف میشود. تنهایی حاصل از ناهمسانی میان روابط اجتماعیای که دلتان میخواهد داشته باشید، با روابط اجتماعیای است که دارید .» و من این را با مثال خود این گونه تعبیر می کنم ، تنهایی ما حاصل ناتوانی ما در برداشتن عینک خود از روی چشمان مان و نگاه کردن بدون عینک یا نگاه کردن با عینک دیگران جهت نزدیکی بیشتر و درک آنهاست و این ناتوانی، ما را در عین نزدیکی ظاهری، چنین از هم دور و منزوی کرده است ، چرا که ما نیاز به درک شدن داریم، نیاز داریم گاهی آدمها دنیا را از زاویه ی نگاه ما ببینند و در تجربیات احساسی ما شریک شوند تا احساس خوشایندی از روابط مان، دریافت کنیم.
" کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن
از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من کردم "
برای رهایی از این تنهایی و انزوا ، برای نزدیکتر شدن به هم در روابط مان با انسان های دیگر، باید آگاهانه ، عینک های خود را به کناری بگذاریم و بی عینک مان و در حالتی خنثی ببینیم و بشنویم و حتی یک قدم جلوتر، اگر می خواهیم به دنیای انسانی دیگر نزدیک شویم، با اجازه ی او، عینک ش را امانت گرفته و با عینک او دنیا را بنگریم، آن وقت، خواهیم دید که تفاوت نگاه او که تجارب زیسته ی زندگی اش تبدیل به عینکی آبی بر روی چشمانش شده ، با زندگی ای که من با عینک زردم می بینم چقدر زیاد است ، آن وقت هست که احتمالا ً بهتر و شفاف تر از قبل، متوجه معنای گفتار و رفتارهای او می شویم، آن هنگام که عینک او را بر دیدگان خود گذاشته و مسیرهای آمده اش را مشاهده کنیم ، احتمالا ً این بار داستانش برایمان رنگ و بوی دیگری پیدا میکند و پلی از قلب ما به قلب او برقرار می شود و احساساتش را بهتر متوجه می شویم و این یعنی دریافت همدلانه ، یعنی راهی برای نزدیک شدن دلهایمان به یکدیگر.
طاهره عبادی / 29 مرداد 1402
مأخذ پژوهش :
https://www.alef.ir/news/3971001062.html
مأخذ شعر: