از گفتگو با دوست خردمندی گفت که گهگاه راهنماییش میکند. البته دوست نادیدهاش که در کلابهاوس با هم آشنا شدند. با چند ماه اختلاف سنی از مریم بزرگتر بود و مریم خوشحال بود که دوستی دارد در محدوده سنی خودش. میگفت بیشتر دوستانش اغلب جوانتر بودند.
_ برایش گفتم که چندین بار تصمیم به تمام کردن زندگی داشتم که دردناک نکند کار را و سریع پایان ببخشد اما چون مدام دوستان اخطار میدادند هر روشی میتواند اگر نجاتت دهند به از کارافتادگی برخی اندامها و در نتیجه نیازمندی بیشترت به خانواده، خواری بیشتر و شرایط بدتری در خانوادۀ معلوم الحال تو منجر شود، ترسیدم و گفتم بالاخره روزی خودم را به آب میسپارم در جایی که امکان نجاتم نباشد.
_ میدانی در جوابم چی گفت؟
اول که راه بسیار است که دردناک نباشد و راحت ولی آیا اینکه بعد از آن راحت میشوی معلوم نیست. تجربهای را در این مورد دارم که شاید کمکت کند ولی باید به کلام بگویم(منظورش فرصتی دیگر از طریق تماس بود).
فقط این را از تجربه خودم بگویم که اگر جسمت در آرامش نباشد، مرگ هم راحتت نمیکند.
حرکت کن و زندگی کن، مرگ و مردن شاید انجامش راحت باشد نه خود عمل ولی زندگی کردن سخت است ولی لذت بخش، دنبال اکسیر وجود خودت باش تا بودنت را در این هستی درک کنی. هرجا هستی، هرچه بخواهی تا مدتی دیگر به دست میآید. خواستن را میدانی! بخواه!
نگذار فکرت تو را کنترل کند، اینها زاییدۀ فکر توست. این بود که گفتم کنترلش کن.
میدانی خودکشی شجاعت و توان بسیار میخواهد. اگر این توان را در خود میبینی، بگذارش به جای درست آنوقت معجزه خواستن را خواهی دید. هر لحظه باید فکرت را به مسیر درست هدایت کنی از اینکه در لحظه چه در سرت میگذرد غافل نشو و آن را هدایت کن.
کودک که بودی با آب لب دریا در شنها بازی میکردی. آن آب فکر توست که با فشار راه خود را باز میکند و ناگاه یک کودک با انگشتانش راهی روی شن میکشد و یکدفعه آب به سمتی دیگر میرود، سمتی که کودک میخواهد.
گفتم چقدر عمیق! بسیار خوب گفته من که خودم هم از حرفهایش آموختم. مریم به شوخی و خنده گفت:
_ تازه چه فکر کردی؟ برای انتخاب کلمۀ سال هم راستش مفهوم کتاب (کلمه ای که زندگیتان را تغییر می دهد) را متوجه نشدم به خوبی و او از نگاه خودش برایم باز کرد و من از کلمۀ (عزت نفس) به عنوان کلمۀ سال گذشتم.
چی گفت؟ به من هم بگو (با خنده گفتم).
_گفتم که مفهوم این که ابتدا قلبتان را آماده کنید و باز کنید را نمی فهمم.
بهش فکر نکن، کلمه را بگو و حسی که درونت ایجاد میکند.
_ چهارتاست باید یکیش را انتخاب کنم.
پس پیدا کردی
_ یکی را باید انتخاب کنم. عزت نفس که ندارم یا اعتماد به نفس یا نظم و پشتکار. هر چهار کلمه ضعف و نیاز من است.
خب تو نباید به چیزهایی که درونت کم است فکر کنی و کلمه بگویی، باید کلمه ها را بگویی و بعد ببینی چه حسی درونت ایجاد می کند و آنکه سازنده است را انتخاب کنی. چیزی را انتخاب نکن که ضعف تو را یادآور شود. انتخاب باید سازنده باشد.
ضعف هایت را علامتگذاری نکن. آن را بیاب که درونت غوغا و شور ایجاد کند. نه تو را یاد ضعفهایت بیاندازد.
چون همش ضعفهایت از دید خودت است. مثل این میماند پول نداری، هر روز صبح بلند شوی و بگویی پول. خب این یادآوری مصائب است. تو باید چیزی بیابی که از کاستیهایت نباشد.
شروع کن:
آب
کوه
زمین
دریا
عشق
هستی
هرچه میآید بگو. آنچه تو را بلند کند و حرکتت بدهد. که عشق بورزی و سازنده باشی. نه خموده شوی و هر صبح درد و کمبودهایت را یادآور شود. فکر نکن. کلمهها را بگو. بعد حست را بسنج. فکر نکن. بگو و حست را فکر کن. نه اینکه فکر کن به حست و بعد کلمه بساز. سر و ته داری میروی. بر عکس آنچه میکردی بکن.
اول کلمه
بعد حس درونت
اصلا به کلمه فکر نکن
همینطور کلمهها را بیان کن
هر چه بر زبانت آمد
این همه زیبایی کنارت است
هرچه باشد هر صبح تو شاد و سازنده شود
تو درونت دریایی از عشق داری
از داشتههایت لذت ببر
_ خلاصه که اینطوری شد که کلمه سال نشد هیچ کدامش. و چقدر حالا میبینم که درست بود مشورت با او و انتخاب الانم در واقع با درک حرفهای اوست.