نرگس?
نرگس?
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

بارهایِ سنگینِ کوچک

مسئولیت‌های جدید هم خوب است، هم بد! مثل تمام چیزهای دیگر دنیا که هم خوب دارد و هم بد، اما مسئولیت از آن دست‌ چیزهایی است که باید به فال نیک بگیریدش، از لحظات سخت و آسانش درس بگیری، یکجا کنج ذهنت تلخی‌هایش را بگذاری و یکجا کنج قلبت شیرینی‌هایش را! حسن در مسیر بودن، یکجا ننشستن است، وقتی یکجا هستی دنیا ترسناک می‌شود، آدم‌ها عبوس می‌شوند، زندگی مزه بدی به خودش می‌گیرد، اما وقتی می‌روی ترس‌ها، اشک‌ها و غم‌ها کمی رقیق می‌شوند، البته ترس‌ها بیش از همه رقیق می‌شوند، ترس‌ها هم‌نشین آدم‌های ساکن‌اند، آدم‌هایی که فکر می‌کنند تا ابد باید نروند، بنشینند، فکر کنند و فکر کنند و فکر کنند. من هم گاهی اینطور می‌شوم، بعد انگار کسی یا چیزی تلنگری بهم می‌زند، یا چه می‌دانم خدا گوشم را می‌پیچاند و می‌گوید، وقتت، وقتت داره تموم میشه، بعضی اوقات هم هیچ چیز اثری در من نمی‌گذارد، و به نشستن ادامه می‌دهم، انگار که کفش‌هایم در باتلاق مانده باشد و حاضر نباشم بدون آن‌ها حرکت کنم، غافل از چمن‌های مرطوب، شن‌های لطیف و آب گوارا، خیال می‌کنم که کفش‌هایم امن‌ترین‌اند و لذت‌ها را خودم از خودم دریغ می‌کنم؛ احتمالا شبیه خیلی از آدم‌های دیگر...

بیست و سوم اسفند سال قرنطینه?

مسئولیت پذیرییادداشتنوشتننویسندگیمسئولیت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید