ویرگول
ورودثبت نام
سجاد مهدیون
سجاد مهدیوننویسنده‌
سجاد مهدیون
سجاد مهدیون
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

فلسفیدن برای بقا؛ چرا زندگی بدون تفکر پیچیده، زندگی خودت نیست؟

در جهانی که سرعت، سطحی‌نگری و اطلاعات انبوه جایگزین تأمل، عمق و معنا شده‌اند، فلسفیدن نه یک انتخاب نخبگانی، بلکه ضرورتی روزمره است. انسانِ بدون تفکر فلسفی، محکوم به زیستن در نسخه‌هایی از زندگی است که دیگران برای او نوشته‌اند؛ نسخه‌هایی که اغلب متناسب با پیچیدگی زیست فردی او نیستند.

انسان امروز در دریایی از جواب‌های آماده غرق شده. از تیترهای خبری گرفته تا پست‌های شبکه‌های اجتماعی، از کلیشه‌های انگیزشی تا نسخه‌های زودپز موفقیت. اما زیستن اصیل، نه با خوردنِ این پاسخ‌ها، که با پرورشِ پرسش‌های خود آغاز می‌شود.
و پرسشِ واقعی، همیشه پرسشی فلسفی است—پرسشی که خودت را هم زیر سؤال می‌برد.

فلسفه، نه به معنای اندیشیدن انتزاعی صرف، بلکه به‌عنوان توانایی دیدن چندلایه‌ی واقعیت، کشف نسبت‌های پنهان، و مقاومت در برابر تقلیل‌گرایی است. راه نجات انسان از فروکاست‌های آسیب‌زننده به خویشتن، دقیقاً از همین‌جا می‌گذرد.

> فلسفیدن، یعنی تن ندادن به فروکاست‌ها.
فروکاستِ زیست اجتماعی به روابط‌عمومی، فروکاستِ رابطه به مهارت، فروکاستِ دوستی به تعامل.
فلسفه، یعنی برملا کردن خشونت فروکاست‌ها و بازگرداندن جهان به پیچیدگی راستینش. یعنی جرئت کردن برای گفتن اینکه «این‌طور نیست که فقط یک نسخه از رابطه وجود داشته باشد». یا «نمی‌شود همه‌چیز را با یک تکنیک حل کرد».
اینجا دقیقاً آغاز مقاومت است.

برای نمونه، درک زیست اجتماعی را در نظر بگیریم. زیست اجتماعی انسان دارای سطوح و وجوه متنوعی است که هرکدام از آن‌ها به مهارت‌ها و درک خاص خود نیاز دارند. تقلیل این تنوع به مفاهیمی مانند «روابط عمومی بالا» یا «ارتباط‌گیر خوب بودن» در واقع نوعی ساده‌سازی مخرب و فلسفی‌نشده از مسئله‌ای پیچیده است که بیشتر به سوءفهم از ماهیت ارتباط انسانی می‌انجامد تا شناخت آن.

آنچه ما به آن نیاز داریم، نه یک مهارت واحد، بلکه سوادهای متنوع ارتباطی در بسترهای مختلف است. مثلاً نحوه‌ی تعامل و شناخت موقعیت در یک جمع همکاران، با ارتباط در جمع دوستانه‌ی یک مهمانی کاملاً متفاوت است؛ همان‌طور که «سواد داشتنِ یک دوست صمیمی»، نیاز به عمقی دارد که نه در مهارت‌های جمعی می‌گنجد و نه در تعارفات رایج ارتباطی.

ممکن است یک پسر در هیچ جمعی راحت حل نشود، در جمع‌ها ساکت و گوشه‌گیر باشد، اما در دوستی‌های پسرانه‌ی صمیمی، عمقی داشته باشد که کسی که ادعای «ارتباط‌گیری بالا» دارد حتی به گرد پایش هم نرسد.
فلسفه کمک می‌کند این تفاوت‌ها را ببینیم و به‌جای داوری‌های سطحی، واقعیت‌های پیچیده‌ی انسانی را بفهمیم.

> فلسفیدن، یعنی شجاعت در زیستن با ابهام.
ساده‌سازی‌ها به ما توهم امنیت می‌دهند. انگار با چسباندن یک برچسب، همه‌چیز قابل کنترل می‌شود. ولی فلسفیدن، دعوت به سکونت در ابهام است—نه برای گم‌شدن، بلکه برای عمق یافتن.
فلسفه، ما را دعوت نمی‌کند که همه‌چیز را بدانیم؛ بلکه به ما یاد می‌دهد که بدانیم چه نمی‌دانیم.

فلسفه، اخلاقِ دیدن تفاوت‌هاست.
وقتی ذهن ما تنبل می‌شود، تمایل پیدا می‌کند آدم‌ها، موقعیت‌ها، و تجربه‌ها را در قالب‌های ساده دسته‌بندی کند:
«این آدم سمیه»، «این رابطه ارزش نداره»، «اون فلانی فقط دنبال توجهه».
فلسفه، تمرینی است برای دیدن تفاوت‌های ظریف، موقعیت‌های خاص، و فهمیدن اینکه زندگی، ترکیبی‌ست از تضادهای باارزش. این دقیقاً همان جایی‌ست که فلسفه به ما اخلاق می‌آموزد—نه از بیرون، بلکه از درونِ تفکر.

درک این تمایزها و نیاز به برخورد متمایز با هر یک، بدون داشتن نگرش فلسفی به انسان، رابطه و زمینه‌های گوناگون زیستی، ممکن نیست. فلسفیدن، یعنی ایستادن مقابل برچسب‌های ساده‌انگارانه، و دیدن تفاوت‌ها، پیچیدگی‌ها و ضرورت‌های متنوع زندگی انسانی؛ و این، دیگر یک انتخاب تجملی نیست، بلکه شرط بقا در جهانی‌ست که پیوسته میل دارد همه‌چیز را به نسخه‌های فوری و ساده‌شده فروبکاهد.

> ما با فلسفیدن، نه فقط عمیق‌تر می‌بینیم، بلکه زندگی‌مان را از حالت مصرفی به حالت آگاهانه بازمی‌گردانیم.
صبح‌ها بیدار نمی‌شویم فقط برای «ادامه دادن» یا «ادای نقش»؛
بلکه برای فهمیدن، برای خلق معنا، و شاید برای یک «نه گفتن» کوچک که حاصل یک تأمل عمیق است.

روابط عمومیشبکه‌های اجتماعیزندگیفلسفهفلسفه ذهن
۲
۰
سجاد مهدیون
سجاد مهدیون
نویسنده‌
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید