ویرگول
ورودثبت نام
سجاد مهدیون
سجاد مهدیوننویسنده‌
سجاد مهدیون
سجاد مهدیون
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

مونولوگ آزادی، شکسپیر در من

آزادی… آن گوهر گرانبهایی که انسان‌ها تصور می‌کنند پایان راه است. همچون بت عظیمی، در میان زندگی افراشته شده است. لیکن هر بار که گمان بردم بدان دست یافتم، دریافتم زنجیری دیگر از پشت سر بر من سایه افکنده است. آزادی… تنها نقابی است، نقابی که پشت آن همواره زنجیر تازه‌ای نهفته است. و بدین سبب است که رهایی از آزادی، خود بر آزادی برتری دارد. رهایی، همواره از آزادی پیشی می‌گیرد.

و انسانیت… چه دشوار و سترگ است! نه تنها دشوار، که مجموعه‌ی کامل انسانیت است؛ کلّی مرکب و بی‌رحم. بدی و نیکی، آنچنان‌که در ذهن آدمی رخ می‌دهد، پدید می‌آید. هیچ عمل و تصمیمی به تنهایی «بد» نیست؛ لیکن هنگامی که در کنار دیگر اجزا قرار گیرد، شکل و معنا می‌یابد. زیستن در قالب مجموعه‌ی کامل انسانیت، دشواری‌ای بس عظیم‌تر از انجام امور منفرد دارد. تک‌تک کارها، سهل و قابل تحمل‌اند، لیکن هنگامی که همه با هم جمع می‌شوند. احساسات، انگیزه‌ها، شکست‌ها، مسئولیت‌ها، روابط، آنگاه دشواری حقیقی خود را آشکار می‌سازد.

رهایی از رهایی… و مجموعه‌ی کامل انسانیت… هر دو چون مارپیچ‌اند، نه دایره. هر دوران، لایه‌ای نو از آگاهی و تجربه می‌گشاید. هیچ پایانی در کار نیست. فلسفه، آزادی، رهایی، انسانیت… همه جریان دارند، همواره و بی‌وقفه، و هنگامی که به انتهای کلمات می‌رسی، جز سکوت، چیز دیگری نمی‌ماند. و زیستن، تنها باقی می‌ماند.

و سرانجام، پرسشی که همچنان بی‌پاسخ است: چرا ما بر آنیم که انسانیت، موجودیتی پیش‌آفریده و ثابت داشته باشد؟ چرا گمان می‌کنیم شکل و هیئت آن می‌بایست کامل و پایدار باشد، هنگامی که حقیقت آنست که انسانیت نیز، همچون رهایی، در جریان است، همواره در حال شکل‌گیری، و همواره در آزمون و خطاست.

آزادیمونولوگنمایشتئاترانسان
۴
۰
سجاد مهدیون
سجاد مهدیون
نویسنده‌
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید