imm_33758148
imm_33758148
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

شب بیدار

من شبها راحت نمی خوابم، شب‌های زیادی را به یاد دارم که نتوانستم بخوابم. شب‌های مهم و شب های معمولی،

شب های معمولی مثل امشب که به خاطر خواب عصر گاهی خواب به چشمانم نمی آید، و فردا در اداره خسته خواهم بود.

شب های مهم مثل شب کنکور و امتحان زبان که روز آزمون کاملا خسته بودم.

بله ، احتمالا دلیل اصلی ش اضطراب است، و شب بیداری خیلی بد است و ناراحت کننده.

ولی امشب چه شب آرامی است. انگار همه صداها را با تمام جزئیات می توان شنید و داستان آن را درک کرد. راستی هرچیزی در دنیا داستانی دارد؟ یا شاید ما برای اینکه به هرچیزی هویتی بدهیم داستانی برای ش می‌سازیم.

صدای هواپیمایی در اعماق آسمان می آید، چه داستانی دارد، نمی‌دانم. شاید برخاسته به سفری طولانی یا شاید نزدیک شده به مقصد مسافران ش.

نسیمی می وزد، صدای برگ درختان را میشنوم که به هم می‌خورند. چه صدای قشنگی است. انگار تمام این صحنه طراحی شده که این نسیم بیاید بوزد برود.

بالاتر از همه سیاهی های شب، بالاتر از همه بدبختی های روز، می آید با برگ درختان سبز بازی میکند و میرود. کجا میروی ای نسیم زیبا؟

چقدر تو آرامش داری، مرا هم با خودت ببر

اما نسیم دور درخت چرخی میزند و به سمت من می آید، صورتم را نوازش میکند و میرود.

شاید میگوید من نمی مانم، می روم. چون سبک هستم و عاشق رفتن. میروم و به تمام آنها که کنار پنجره ای منتظر ایستاده ند خودم را می‌رسانم و صورت شان را نوازش میکنم. به نسیم میگویم داستان تو چیست؟

نسیم اما جوابی نمی‌دهد و میرود.

نمی دانم کی و کجا ولی فکر میکنم من هم باید روزی نسیمی شوم که با برگ درختان بازی کنم و از اینجا بروم.

خوابداستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید