الهام تربت اصفهانی
الهام تربت اصفهانی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

آدم کوچولوهای صورتی



این وقت سال که می شود بهار آرام پایش را می گذارد توی کلاس ما، با بوی خوش گلها با استایل های گلدار بچه ها، جوراب های توردارشان، گیره های رنگی رنگی که می زنند به مقنعه شان و آلوچه های گنده ای که می چپانند گوشه ی لپشان و هر کار هم که بکنند باز هم من میفهمم، برچسب دختر کفشدوزکی و باب اسفنجی می زنند روی مچ دست و ساق پایشان و ادای دخترهای بزرگی که تتو می زنند را در می آورند و سر کلاس آستین یا پاچه شان را می زنند بالا تا من تتو های عروسکی آدامسی شان را ببینم باز هم گیر می افتند و برچسب هایشان را جمع می کنم، دختر عروسکی، دختر کفشدوزکی، السا و آنا، سوفیا، قهرمان ها و سلبریتی های این روزهایشان، تکلیفشان با من معلوم نیست گاهی من دلقکشان می شون و به همه کارهایم می خندند، گاهی به خاطر یک کارت امتیازی با من قهر می کنند و مشق هایشان را نمی نویسند، گاهی مثل پیچک ها می چسبند به من و گاهی تا من را می بینند جیم می شوند، از فرط حرف زدن و حرص خوردن آسم راه گلویم را می بندد می گویم آخر در این کلاس حنجره ام پاره می شود چه می دانند حنجره چیست به مادرشان می گویند خانممان پنجره اش پاره شده و در خانه برایم غصه می خورند. برایشان کتاب می خوانم از فردا در کتاب خواندن از من جلو زده اند کتابهایشان را می چینند روی میزم و از زنگ اول التماس می کنند که بگذار ما قصه بخوانیم، می خواهم برایشان روی تخته قصه بنویسم از فردا دفترچه هایشان پر از قصه های جور واجور با نقاشی های کج و کوله و بی دست و پا می شود، التماس می کنند که ما قصه را بنویسیم. تا یادم می افتد چقدر از درس عقب مانده ایم وادارشان می کنم گوش کنند و خط ببرند کار ساز نیست فقط با بازی جلو می روند. می خواهند خودشان معلم من باشند و آنچه از دنیای کودکی شان می دانند به من یاد بدهند، دستور پذیر نیستند از آن شخصیت آزاده توی کتاب فارسی شان که همش کارهای خوب می کند بدشان می آید و توی جمله نویسی هایشان آزاده زشت است، کثیف است و برادرش را اذیت می کند، عوضش سوفیا خوب است دختر کفشدوزکی خوب است و آدمک های قصه خودشان را دوست دارند که موهای بلند هفت رنگ دارد و لباس های بلند و پف دار می پوشند. هر وقت خواستم بهشان درس بدهم شکست خوردم. قد کشیدند رو به رویم که این که ما می گوییم درس است و وقتی مانتو گلی رنگم را می پوشم و رژ قرمز می زنم تشویقم می کنند و برایم کارت امتیازی درست می کنند. اگر دکمه لباسم باز شود عاشق رنگ لباسم می شوند عاشق خرسهای روی جورابم و وقتی می گویم بچه ها دعا کنید من یک امتحان سخت دارم ریسه می روند و می گویند خانم مگه تو بچه ای... کسی چه می داند که آدم ها کی بزرگ می شوند، کی دیگر خطا نمی کنند، امتحان نمی دهند و شکست نمی خورند...

الهام تربت اصفهانی






















































کتاب خواندنآزادهدختر کفشدوزکیالسا و آنامعلم
با نوشتن از خود سعی می کنم طرح زندگی ام را کامل کنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید