ویرگول
ورودثبت نام
الهام تربت اصفهانی
الهام تربت اصفهانی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

تولد یک ترانه

در باب عمه بودن
در باب عمه بودن



نگاه می‌کنم به محسن و خواهر و برادر زداه‌هایش که دارند با هم خربازی می‌کنند، یکی خر می‌شود و دیگری از رویش می‌پرد، نمی ‌دانم چرا حرصم می‌گیرد و می‌روم توی آشپزخانه مشغول شستن ظرف‌ها می‌شوم. بعدا که با خودم فکر می‌کنم می‌بینم بله من به محسن و مواجهه ساده و همیشگی‌اش با خواهر و برادرزاده‌هایش حسودی می‌کنم چون هر بار که می‌بینمشان یاد ترانه می‌افتم که چقدر از من دور است. یاد لحظاتی که با او خداحافظی کرده‌ام و او اصلا دوست نداشته من بروم و من رفته‌ام، مثل یک خودخواهی بزرگ. آخرین باری که با او خداحافظی نکرده رفته‌ام همین چند وقت پیش بود وقتی با احسان داشتیم چمدان‌ها را می‌بردیم توی آسانسور گفت الهام سوم مرداد یادت بماند. من مرددم، دسته چمدان‌ها را شل و ول می‌گیرم انگار که قرار است یک اتفاق جلوی رفتن من را بگیرد ولی آن اتفاق سر شب خوابش برده و ما با او خداحافظی نکرده می‌رویم. اتوبوس دارد از تهران عبور می‌کند از همه خیابان‌های شهری که شاید اگر می‌ماندم با ترانه از آنها می‌گذشتیم ولی من دارم می‌روم و این بدترین احساسی است که این چند وقته تجربه‌اش کرده ام. دارم خودم را گول می‌زنم که برمیگردم، همین چند وقت یک روزی فقط به خاطر ترانه برمی‌گردم ولی خودم هم می‌دانم که چندان مطمئن نیستم، عجیب است که به خاطر دوست داشتن یک نفر احساس گناه سراغت بیاید. از اینکه اینهمه عشق نثار یک نفر می‌کنی ولی می‌دانی که باید بروی حتی شب وقتی هنوز با این خیال خوش چشم‌های خمار مشتاق زندگی‌اش را روی هم می‌گذارد که با تو فردا را هم دارد و شاید پس‌فردا و به قول خودش بیست روز دیگر و من هیچوقت اندازه‌ای که نگران ترانه می‌شوم نگران کس دیگری هنگام ترک کردنش نشده‌ام. دوستش دارم حتی وقتی خیره به من می گوید دماغت مثل سرسره میمونه یا چقدر دستات مو داره و قایمکی آدامس‌های توی کیفم را برمی‌دارد و از ذوق می‌خندد، آن وقت‌هایی که حس می‌کند من پاتریکم و خودش باب اسفنجی و با لحن شخصیت‌های توی کارتون با من حرف می‌زند. منی که عاشق همه بچه‌های عالم می‌شوم ترانه را جور دیگری دوست دارم، آنجوری که یک آدم شاید خودش را دوست داشته باشد آن کودکی را دوست داشته باشد که در او زندگی می‌کند و می‌داند تولدش انگار ترانه‌ای است در ادامه‌ی آنچه خودش در گوش زندگانی خوانده است. همان حرف‌های رک و راست، غرق در داستان و کتاب ها شدن‌، همان ذوق زدگی‌های شدید و عصبانی شدن‌های تا حد مرگ. ترانه عزیزم دوستت دارم و تولد تو بهترین اتفاق مرداد ماه هر سال است??♥


ترانهاحساس گناهعمهزندگی نگارهتولد
با نوشتن از خود سعی می کنم طرح زندگی ام را کامل کنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید