ویرگول
ورودثبت نام
الهام تربت اصفهانی
الهام تربت اصفهانیبا نوشتن از خود سعی می کنم طرح زندگی ام را کامل کنم
الهام تربت اصفهانی
الهام تربت اصفهانی
خواندن ۴ دقیقه·۸ ماه پیش

کیک و کتاب با ترانه

اولین باری که برایت کیک پختم را یادم نمی‌آید و اولین کتابی که برایت خواندم. فقط این را می‌دانم که این روزهای خیلی اندکی که فرصت دارم تو را ببینم، توی آغوشم بکشم، بو کنم و در دنیای شیرینت غرق شوم برای من خیلی کوتاه است. همین اندازه که تا من را ببینی سفت بغلم کنی و بگویی عمه کی برام کیک می‌پزی؟ و من بگویم همین الان و به این فکر نکنم که تازه ده روز از زایمانم می‌گذرد، حالم خوب نیست، وسط یک مهمانی شلوغم و جانم آن اندازه کشش ندارد که فکرش را بکنی من می‌توانم.

به روی خودم نمی‌آورم چون اگر توی چشم‌هایم نه را ببینی می‌زنی زیر گریه. برایت کیک می‌پزم حتی اگر از خستگی آخرش شیشه پودر نارگیل از دستم بیفتد کف آشپزخانه و تو و بقیه با تصور خورده شیشه کیک موزی‌تان را بخورید. برایت کیک می‌پزم اگر نتوانم روی پاهایم بایستم و اگر به خاطر ایستادن و هم‌زدن تخم‌مرغ‌ها برای کش دار و سفید شدن مجبور باشم آخرین ذره‌های جانم را جمع کنم.

همینطور که با هم کیک می‌پزیم ازت می‌پرسم تازه چی خوندی؟‌این سوالی است که بین من و تو خیلی تکرار می‌شود. هر بار که صدایت را می‌شنوم، هر بار که می‌بینمت و به داستان‌های عجیب و غریبت گوش می‌کنم حتی اگر هیچ آن دنیاهایی را که تو درش سیر می‌کنی نفهمم و به جا نیاورم.

این بار که می‌پرسم می‌گویی « مخملک آشپز جنازه» بعد برایم تعریف می‌کنی که مخملک یک بچه ده ساله بوده که از بیماری مخملک در قرن‌های گذشته مرده و بعد در جهان زیرین آشپز جنازه‌ها شده. وسط حرفت می‌پرسی عمه جهان زیرین وجود داره؟ ‌می‌گویم چرا که نه هر چی که تو بهش فکر می‌کنی وجود داره. می‌گویی هر وقت بمیریم می‌ریم اونجا. تخم مرغ‌ها را یکی یکی می‌شکنم و می‌گویم آره دیگه می‌ریم اونجا بعد می‌گویی مخملک هم اونجا هست؟ می‌گم آره دیگه هر فکر و خیالی که تو این دنیا باهاش سیر کردی تو جهان زیرینم باهات میاد.

غرق در فکر می‌شوی احتمالا نباید این حرفها را به تو بزنم، وقتی پدر و مادرت از ژانر کتاب‌های جنایی و معمایی که می‌خوانی ترس برشان می‌دارد من ذوق می‌کنم و می‌گویم خب چه اشکالی داره؟ یاد خودم می‌افتم که همسن و سال‌های تو که بودم صفحه‌ی مورد علاقه‌ام در روزنامه‌هایی که پدرت می‌خرید صفحه‌ی حوادث بود و شخصیت جنایی مورد علاقه‌ام هم شهلا جاهد بود که رژ لب می‌زد و سوسکی‌هایش را هم از روسری بیرون می‌انداخت و در دادگاه حاضر می‌شد انگار نه انگار که به محکمه آمده انگار آمده یک ‌بار دیگر عشقش را قبل از مرگ ببیند باید زیبا باشد، چه چاره‌ای برایش می‌ماند.

به خودم فکر می‌کنم که ته همه‌ی ماجراهای جنایی را در می‌آورم. به اینکه وقتی داشتم در سن خیلی کم تمام آثار هدایت را می‌خواندم یک عده می‌گفتند نخون خودکشی می‌کنی. و من متوجه نمی‌شدم چرا باید مثلا با خواندن علویه خانم یا زرین کلاه که اوج هنر داستان نویسی بود خودکشی کنم. به تو حق می‌دهم که هرچیزی دوست داری بخوانی، پشتت در می‌آیم و شیر می‌شوی. توی کتاب‌فروشی به پدر و مادرت می‌گویی عمه گفته اشکالی نداره اگه این کتاب‌ها رو بخونم.

توی چشم‌هایت خیره می‌شوم و می‌گویم تو بخون، هر چی که خواستی، خوندن هیچ‌وقت ضرری برای بشریت نداشته و پول کتاب‌هایت را که با ذوق و شوق توی بغلت گرفته‌ای حساب می‌کنم. سعی می‌کنم آن اندازه دیکتاتور نباشم که بخواهم انتشارات مورد‌َ‌علاقه‌ام را به تو زور چپان کنم. تو خودت انتشارات مورد علاقه داری. پرتقال، هوپا، شهر قلم. کنارت راه می‌آیم و از اینکه می‌توانم از تو چیزی یاد بگیرم خوشحالم.

آن شبی که توی ترافیک مانده‌ایم و خسته شده‌ایم راه شهر کتاب دور است و بقیه می‌خواهند تو را بپیچانند که فکر شهر کتاب را از توی سرت بیرون کنی که لابد عمه‌ی بیکارت در تو پرورده یک‌دندگی می‌کنی و حتی اشک می‌ریزی که باید برویم و حتما کتاب هم بخریم. عمه گفته. نمی‌دانی چه اندازه با لجبازی‌هایت عشق می‌کنم اینکه راه به نظرت دور نمی‌آید، خسته نمی‌شوی و بالاخره زورت به همه می‌چربد.

در خانه‌ی من جایی که دوست داری کتابخانه است. نگاهت می‌کنم که نشسته‌ای داستان‌های برادران گریم و هزار و یک شب می‌خوانی و بعد خودت را در صندلی مچاله می‌کنی و خوابت می‌برد. نگاهت می‌کنم؛‌ کتاب‌هایی که دور خودت چیده‌ای، لباس‌های گشادی که اصلا بهشان فکر هم نمی‌کنی، دستبندهایی که با مامانجون بافته‌ای و توی دست منم بسته‌ای. دستبندهای مهره‌ای که خودت می‌سازی، عروسکی که خریده‌ای و رنگ موهایش شبیه رنگ موهای من است. لذتی که از بوی کیک توی فر می‌بری و حس می‌کنم این جهان زیبایی که تو در آن غرقی را وامدار ادبیاتی، چیزی که حالا حالاها زود است بفهمی چگونه مثل یک موم تو را می‌پرورد، علایقت را با بقیه متفاوت می‌کند، دنیای انیمه و سریالت را می‌سازد و کم‌کم تو را با خودش در جهانی پیش می‌اندازد که بیرون از آن همه‌چیز در رنج و پوچی غوطه‌ور است.

شاید بهتر بود مثل پدر و مادرت برایت دنبال قصه‌های شادتری بودم ولی این دنیایی است که تو انتخابش می‌کنی. اگر دنیای واقعی که در آن زیست می‌کنی انتخاب تو نبوده، اگر دلخواه تو نیست ادبیات که می‌تواند باشد، ادبیات که می‌تواند هیجانات تو را تخلیه کند، می‌تواند خوابت کند چرا باید بابتش تو را نکوهش کرد. همین که این اندازه می‌خوانی و با خواندن آدم خوشحال‌تری هم هستی برای من که عمه‌ی کرم کتاب توام از شادی‌های بزرگ دنیاست.

کیککتابداستان نویسیداستاننوجوان
۲۰
۲
الهام تربت اصفهانی
الهام تربت اصفهانی
با نوشتن از خود سعی می کنم طرح زندگی ام را کامل کنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید