دوست دارم بمیرم خیلی وقته اینو میخوام ولی نمیشه دوست ندارم خودکشی کنم ولی صرفا دوست دارم بمیرم فک میکردم زمان که بگذره میفهمم که نباید بمیرم ولی هنوزم همون حسو دارم حسی که بهم میگه به اینجا تعلق ندارم اضافه ام
شاید فک کنین دارم ناله میکنم و از تنهایی خسته شدم ولی دقیقا برعکسه اینقد دورم شلوغ بوده که خسته شدم حداقل یه چیزیو درست فهمیدم اونم این که توی جماعت امروز یا باید حل شی یا حذف شی منم تصمیم گرفتم حل بشم ولی الان که به خودم نگاه میکنم میبینم همین حل شدنه باعث شده جایی باشم که نباید باشم جایی که به من تعلق نداره
نمیدونم نمیخوام هم بدونم همینجوری نفهم بودن بهتره
شاید این کارام اشتباه بود ولی حالا شده میشه کاریش کرد؟ نه! هوم؟
شاید سیاهی تو وجودم رخنه کرده ولی مهم نیست نمیدونم چرا خیلی سعی کردم دیده شم و خیلی هم دیده شدم ولی بازم نتونست منو ارضا کنه