ما انسان ها همیشه در حال تلاش هستیم تا از روش های مختلفی به سطحی رضایت بخش از زندگی برسیم، به دنبال بهترین مدل ماشین و آخرین ورژن موبایل و لوکس ترین طلا، جواهرات و بهترین ویلا توی زیباترین نقطه دنیا با استخر و جکوزی هستیم و ... همیشه به دنبال عناصر بیرونی این دنیای مادی دنبال خوشبختی می گردیم، بلکه بتوانیم آنچه را می خواهیم به دست بیاوریم و کمی از آسوده زندگی کنیم، فارغ از این که بعد از به دست آوردن آن چیزها، نا امیدتر و خسته تر از همیشه، مثل بازی مار و پله به اول پله ها باز می گردیم، و از همه چیز دل کنده می شویم، دیگر انرژی ادامه نداریم، چون همیشه این تلاش و جستجو بی فایده بوده.البته منظورم این نیست که زندگی لوکس، ارزشی ندارد اتفاقا برعکس، خواستن چیزهای لوکس لازم است زیرا ما از این طریق، سطحی از آسایش را کسب می کنیم اما کافی نیست.
چقدر این فکر ها درون ذهن ما پرسه زدند....فکر می کنیم اگر از ایران برویم، مهاجرت کنیم، تازه زندگی رویایی مان آغاز می شود، فارغ از اینکه بعد از مهاجرت تازه با چالش های جدید مواجهه میشویم، و به گمانمان باز هم از این دنیا رو دست می خوریم،و با خود فکر میکنیم مگر ما چیزی جز آسایش می خواهیم؟
چون تصورمان از مهاجرت یک چیز و حقیقت آن چیز دیگری بوده است، فکر می کردیم که تغییرات به این سادگی هاست در صورتیکه همه ما منحصر به فردیم و دلیل ندارد اگر مهاجرت کردن برای فردی خوب بوده برای ما هم خوب باشد به نظرم هر چیزی نیاز به تحقیق و بررسی دارد، وقتی بدون در نظر گرفتن خودمان اینکه چه چیزی من را خوشحال می کند و شرایط زندگی مان، تصمیمی گرفتیم، گرفتار این دغدغه ها می شویم، فکر می کنیم این دنیا، به ما وفا ندارد، مگر ما چه چیزی جز شادی که حق مسلم مان هست از این دنیا طلب می کنیم؟حتی حاضر نیستیم بهای چیزی را که می خواهیم بپردازیم، بله این دنیا قوانینی دارد و هر کسی که قوانین را بداند، می تواند به سرمنزل مقصود برسد.
همه ما مشکلاتی در زندگی داریم و داشته ایم، و این را بارها تجربه کردیم که به هر دری می زنیم به قول معروف یک جای کار باز می لنگد، به هر مسیری وارد می شویم، ناامیدتر از همیشه و پر از سئوالات و ابهامات در ذهنمان، بی هدف به دنبال جواب سئوال ها می گردیم، یا دست روی دست می گذاریم تا جریان زندگی ما را با خود ببرد. اگر بخواهیم معنایی برای زندگی در نظر بگیریم، اول باید به درون مان مراجعه کنیم، به قول حضرت حافظ سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد وان چه می خواست ز بیگانه تمنا می کرد.آنچه که ما همواره به نام خوشبختی به دنبالش هستیم، فقط می توانیم در درون مان جستجو کنیم ، اینکه من چه کسی هستم و چه چیزی می خواهم ؟ چه گذشته ای را پشت سر گذاشتم؟ و بعد از پرسیدن این سوالات، کمی به کودکی برگردیم هر چقدر سخت، تمام کوله بار زخم هایمان را باز کنیم و تک به تک مرور کنیم، این کوله بار سرشار از حسرت ها ، خشم ها، عقده ها، خود کم بینی هاو غیره درون نمان است، البته باید شجاعت رو به رو شدن با آن ها را حداقل یکبار در زندگی داشته باشیم، تا بتوانیم از آن به بعد تکلیفمان با خودمان روشن شود.
من فکر می کنم، انسان در طول زندگی که روی کره خاکی دارد، باید چراغ راه و یا راهنمایی موجه داشته باشد که او را به درونش رهنمون کند، تا به کمک او، غبارها را کنار بزند و صدای درون را بشنود، با شنیدن ندای درون و درست دیدن از پس غبارها، می توان زندگی واقعی را تجربه کرد،آن زمان است که می بینیم،آنچه که در بیرون تجربه می کنیم، فقط فقط حاصل برداشت ها و دنیای ذهنیمون است.جوینده یابنده است،اگر بخواهیم سر راه مان قرار خواهد گرفت