جهان برایش سیاه شده بود
همه جا را تار می دید
دست و پایش درد می کردند و تپش قلبش سرعت صوت را شکسته بود
انگار هیچوقت قرار نبود به دیار باقی سفری داشته باشد
شاید این سر نوشتش بود
کنترل تلویزیون بیمارستان را برداشت و تلویزیون را روشن کرد
-دینگ دینگ دینگ. اخبار شبانگاهی.امروز مردی در ایالت اوهایو به سه پسر بچه ی 13 ساله تجاوز و سپس آن ها را به ضرب گلوله کشت.جان ویلسون مجرمی که در سال 2016 از زندان فرار....
کمی که به این اتفاق فکر کرد ایده ای به ذهنش رسید
تا جایی که می دانست دو نوع مرگ وجود داشت:خودکشی و کشته شدن توسط کس دیگری
تمام اجدادش تا جایی که می دانست با روش دوم به کام مرگ رفته بودند
پدربزرگش با طاعون، پدر جدّش در جنگ جهانی اول و مادر پدر پدر جدّش توسط یک خرس کشته شده بودند
شاید راه خلاصی از این زندگی کسالت بار همین بود
بهترین راهی که به ذهنش رسید اعدام شدن بود
و برای انجام این کار باید جرم سنگینی انجام می داد تا به دادگاه ببرندش و حکم اعدام به او بدهند
راحت ترین کار قتل بود آن هم کشتن پرستارش
به دور و برش نگریست
روی بشقابی که میوه ها را درونش گذاشته بودند کارد نقره ای پر زرق و برقی وجود داشت که کلید مرگ تمام پزشکان داخل ساختمان بود
خودشان دخل خودشان را آورده بودند
در خاندان او دکتر بودن جرم محسوب می شد و پزشکان را شیاطین بی شاخ و دم می نامیدند
زیرا آن ها به جای این که به بقیه کمک کنند جان مردم را نجات می دادند (منطقی است که آنها خواهان مرگ هستند و از کسانی که مانع این کار می شوند به طور خاصی پذیرایی می کنند)
در اتاقش باز و پرستار وارد شد
مثل همیشه مشغول کار های خودش بود و از اتفاقی که قرار بود بیفتند هیچ خبری نداشت
مرد پس از مدتی صبر، به سمتش حمله ور شد
چاقو را زیر گلویش گذاشت و گفت: نمی خواستم این کار رو بکنم اما اگه این کار رو نکنم نمی تونم بمیرم.
می فهمی؟
جوری گردنش را زد که عصب هایش درد را احساس نکنند
پرستار قبل از اینکه اضرائیل به سراغش بیاید جیغ بلندی کشید که باعث خبر شدن نیرو های امنیتی شد
که دقیقا همان چیزی بود که می خواست
در را قفل کرد
اما همنطور که فکر می کرد مامور ها قوی تر از این ها بودند و در را شکستند
وارد که شدند با صحنه ی بسیار زیبای سر قطع شده مواجه شدند
بعضی هایشان از ترس فرار کردند اما 3 نفر از گردن کلفت هایشان ماندند
هر سه شوکر هایشان را در آوردند
مرد به طرف پنجره فرار کرد اما مامور ها اینقدر ساده نبودند
یکی شان یوزی اش را در آورد و به صورت او شلیک کرد
تیر به مغزش بر خورد و از آن طرف بیرون آمد
به معنای واقعی کلمه
صورتش
متلاشی
شده بود