بازم قسطم دیر شد حالا چه کار کنم!
_بچه مرشد؟
_جان مرشد.
_بازم قسطش دیر شد حالا چه کار کنه؟
_ بیا بریم تا تو راه بهت بگم چرا قسطش دوباره دیر شد.
زینگ زینگ (صدای تلفن خونه).
_الو سلام خانوم اکبری .چی؟ نگار وای خدایا؟ وقتی از پلههای مهد پرت شد از هوش رفته. اومدیم .
وحید در حالیکه داشت لباس فرمش را میپوشید که سر کار بره دستپاچه خیز آورد سمت نازی .
_ چی شده؟
(نازی گریه میکرد)
_ نگار خورده زمین از هوش رفته.
ساعت ۱۱ صبح
(نازی در حالی که بغض داشت. در حال صحبت با تلفن)
_ سلام مامان . خدا رحم کرد. آره بستریش کردند .الان خوابیده. من اومدم بیرون یک هوایی بخورم.
وحید چند دقیقه قبل که همهچیز را هماهنگ کرد رفت سرکار.
یک ساعت بعد کارمند بانک
_ سلام آقای رضایی
سلام؛ اطلاع دارید که امروز آخرین روز پرداخت قسطونه
_ من دخترم امروز دچار سانحه شده تو بیمارستانه.
_آقای رضایی دستی که نیست سیستمی هست.
_تلاشم را میکنم
(وحید سرکار در حالیکه بعد از دعوا با یک مشتری فحاش در اتاق رییس روی صندلی نشسته بود.)
_ چی شده وحید جان. اگه نگران دخترتی میتونی مرخصی بگیری.
وحید عرق صورتش را پاک کرد و صورت سرخ از عصبانیتش را تکان داد.
_جناب مستولی نگران که هستم اما همسرم گفت خوابیده . به خیر گویا گذشته.
_ پس چرا انقدر به هم ریختی؟ درکت میکنم ؛ مشتریات بد قلق و فحاشه؛ ولی تو که تازهکار نیستی؟
_ ببخشید . یکم راستش را بخواهید برنامههای زندگیم در هم گره خوردند.
_ توضیح میدهی شاید بتونم کمکی کنم.
_ مثلن چند بار از صبح خواستم قسط ماشین را اینترنتی بدم نتونستم چون موعد آخرشه و تحت فشارم.
_ عزیز کاری نداره برو بانک قسطتت را دستی بده.
وحید از اداره که اومد بیرون و سوییچ رو که انداخت یادش اومد که امروز اول ماهه. یعنی حتی اگر همهی چراغها سبز و خیابانها بدون ترافیک باشند بانک خیلی شلوغه.
بعد سرش را کوبید روی فرمون و گفت : " بازم قسطم دیر شد حالا چه کار کنم؟"
_مرشد
_جان مرشد
_ ایکاش میشد یک کمکی بهش کرد. یک جادویی ، طلسمی، وردی یا حتی اجی مجی چیزی.
_ من یک راه جادویی چند وقت پیش تو تبلیغات ویرگول خوندم.
_چی بود ؟
_ بیا بریم تا به وحید برسیم و همه چیز را بهش بگیم.
مرشد و شاگردش بساطشون را جلوی ماشین وحید پهن کردند و شروع به خواندن کردند.
آهای مرد و زن و پیر و جون بیایید که نقل نویی آوردیم.
وحید محکم به فرمون زد و گفت همینها را کم داشتم.
وحید با شنیدن اسمش از ماشین بیرون اومد و رفت جلوتر.
_مرشد یعنی این اپی اپی براش چه کار میکنه؟
_همهی قسطهاش را سر موعد و ساعت مقرر پرداخت میکنه.
_ کار باهاش چطوره
مرشد بطری آبش را سر کشید و گفت به همین راحتی.