الهه گلکار
الهه گلکار
خواندن ۳ دقیقه·۸ روز پیش

بازم قسطش دیر شد!

بازم قسطم دیر شد حالا چه کار کنم!


_بچه مرشد؟

_جان مرشد.

_بازم قسطش دیر شد حالا چه کار کنه؟


_ بیا بریم تا تو راه بهت بگم چرا قسطش دوباره دیر شد.


زینگ زینگ (صدای تلفن خونه).

_الو سلام خانوم اکبری .چی؟ نگار وای خدایا؟ وقتی از پله‌های مهد پرت شد از هوش رفته. اومدیم .

وحید در حالی‌که داشت لباس فرمش را می‌پوشید که سر کار بره دستپاچه خیز آورد سمت نازی .

_ چی شده؟

(نازی گریه می‌کرد)

_ نگار خورده زمین از هوش رفته.



ساعت ۱۱ صبح

(نازی در حالی که بغض داشت. در حال صحبت با تلفن)

_ سلام مامان . خدا رحم کرد. آره بستریش کردند .الان خوابیده. من اومدم بیرون یک هوایی بخورم.

وحید چند دقیقه قبل که همه‌چیز را هماهنگ کرد رفت سرکار.

یک ساعت بعد کارمند بانک

_ سلام آقای رضایی

سلام؛ اطلاع دارید که امروز آخرین روز پرداخت قسطونه

_ من دخترم امروز دچار سانحه شده تو بیمارستانه.
_آقای رضایی دستی که نیست سیستمی هست.

_تلاشم را می‌کنم

(وحید سرکار در حالی‌که بعد از دعوا با یک مشتری فحاش در اتاق رییس روی صندلی نشسته بود.)


_ چی شده وحید جان. اگه نگران دخترتی می‌تونی مرخصی بگیری.

وحید عرق صورتش را پاک کرد و صورت سرخ از عصبانیتش را تکان داد.

_جناب مستولی نگران که هستم اما همسرم گفت خوابیده . به خیر گویا گذشته.

_ پس چرا انقدر به هم ریختی؟ درکت می‌کنم ؛ مشتری‌ات بد قلق و فحاشه؛ ولی تو که تازه‌کار نیستی؟

_ ببخشید . یکم راستش را بخواهید برنامه‌های زندگیم در هم گره خوردند.




_ توضیح می‌دهی شاید بتونم کمکی کنم.

_ مثلن چند بار از صبح خواستم قسط ماشین را اینترنتی بدم نتونستم چون موعد آخرشه و تحت فشارم.

_ عزیز کاری نداره برو بانک قسطتت را دستی بده.

وحید از اداره که اومد بیرون و سوییچ رو که انداخت یادش اومد که امروز اول ماهه. یعنی حتی اگر همه‌ی چراغ‌ها سبز و خیابانها بدون ترافیک باشند بانک خیلی شلوغه.

بعد سرش را کوبید روی فرمون و گفت : " بازم قسطم دیر شد حالا چه کار کنم؟"


_مرشد

_جان مرشد

_ ای‌کاش می‌شد یک کمکی بهش کرد. یک جادویی ، طلسمی، وردی یا حتی اجی مجی چیزی.

_ من یک راه جادویی چند وقت پیش تو تبلیغات ویرگول خوندم.

_چی بود ؟

_ بیا بریم تا به وحید برسیم و همه چیز را بهش بگیم.

مرشد و شاگردش بساطشون را جلوی ماشین وحید پهن کردند و شروع به خواندن کردند.

آهای مرد و زن و پیر و جون بیایید که نقل نویی آوردیم.

وحید محکم به فرمون زد و گفت همین‌ها را کم داشتم.

_ مرشد یک راه جادویی هست که وحید قصه‌ی ما نجات پیدا کنه و قسط‌هاش را به موقع بده؟

وحید با شنیدن اسمش از ماشین بیرون اومد و رفت جلوتر.

مرشد گفت : وحید قصه اگه موبایلش را روشن کنه و اپلیکشن

"پرداخت مستقیم پیمان" را نصب کنه از صد تا جادو براش بهتر کار می‌کنه.


_مرشد یعنی این اپی اپی براش چه کار می‌کنه؟

_همه‌ی قسط‌هاش را سر موعد و ساعت مقرر پرداخت می‌کنه.

_ کار باهاش چطوره

مرشد بطری آبش را سر کشید و گفت به همین راحتی.




































پرداخت_مستقیم_پیمان
من الهه گلکار عاشق ریاضی و ادبیات و نوشتن و خواندن رمان و مقالات هستم آرزویم این است که روزی مرزبندی ذهنی بین انسانها برداشته شود و همه علاوه بر عشق ملی وفرهنگ وباورشون عاشق هم و دوستار هم باشیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید