چند سال پیش به همراه جمعی همراه تور گردشگری به شهر زیبای سرعین در اردبیل رفتیم.
شهریور بود و خیلی هوا عالی بود و طبیعت اطراف بسیار سرسبز و زیبا و رویایی بود.
هتل محل اسکان ما هتل لاله خیلی تمیز و شیک بود و سرویس پذیرایی بسیار عالی داشت.
وقتی صبح ها پیادهروی میرفتیم خیلی هوا تمیز و ارتفاعات زیبا بود.
سرعین چشمههای آبگرم خیلی مطلوبی داشت و واقعن روح و جسم آدم صفا پیدا میکرد.
یکی از همتوریهای ما خانومی بود که مادر دوفرزند ۹ و ۷سالهی باهوش و قشنگ بود و خدارا شکر همسرش آدم موجهی به نظر میآمد.
اما تمام مسیر این خانوم که خودش هم بسیار جذاب و تحصیلکرده بود در حال شکایت و متلک به مسافران و خانوادهاش بود.
《مسعود این موقع از سال ممکنه سرعین سرد باشه من کاپشن نیاوردم.》
《مسعود حالیت نبود که بچهها دوهفتهی دیگه امتحان زبان دارند نباید الان رزو میکردی.》
《آقای راننده این چه آهنگهای کوچه بازاریها میذاری؟》
《من از این فیلمی که گذاشتی خوشم نیامد.》
باید《چرا نازنین (دخترش) این پیرهن را پوشیدی نمیفهمی که بهت تنگه.》
《چرا بین راه دیر نگه داشتند من زخم معده دارم این لیدر کدوم گوریه؟》
و....
سر میز غذا من روبروی این خانوم نشسته بودم .
من گفتم :《واقعن جاده هراز بسیار قشنگ بود من خیلی عکس گرفتم.》
یکدفعه برگشت با لحن زنندهای به من گفت:《وقتی آدم مثل شما مجرد و علاف باشد و هیچ مسئولیت و مشکلی نداشته باشد همه چیز حتی چند تا برگ و علف هم در نظرش خواستنیه.》
خوب من اصلن حد خودم را پایین نیاوردم و جوابش را ندادم.
اما برای من سئوالی که پیش آمد این بود که درک و دیدن زیباییهای اطراف چه ربطی به مشکلات دارد؟ و آیا نمیشود در دل همهی گرفتاریها و روتینها زیباییهای اطرافمون را ببینیم.
همانطور که لازم است انسان مهارتهای زندگی را یاد بگیرد زیبا دیدن را هم باید بیاموزد.به قول سهراب سپهری"چشمها را باید شست ؟ جور دیگر باید دید."
هر کس براساس زاویهی دید خود، جهان را متفاوت میبیند. جهان هر فرد به همان اندازه که با چشماندازی متناسب با خلق و خوی خود به زندگی و پیرامونش مینگرد با دیگران متفاوت است.
اقبال لاهوری می گوید " اگر نگاه تو دیگر شود، جهان دگر است." یعنی اگر انسان نوع نگاهش را به دنیا تغیر دهد دنیا به گونهای دیگر خواهد شد.
ابوسعید ابوالخیر در پایان عمرش تمام اصحاب و یارانش را جمع کرد و به آنها گفت هر کس به این دو بیت عمل کند من مقام خودم را به او تفویض میکنم:
عاشقی خواهی که تا پایان بری
بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
ابوسعید در قالب این دوبیت معنای ژرفی را به یارانش انتقال میدهد.
اگر میخواهید در زندگی به نتیجهی خوشایندی برسید باید ناپسندها را بپسندید، زشتها را خوب و زهرها و تلخیهای زندگی را شیرین ببینید.
وقتی از مجنون میپرسند چرا علیرغم وجود هیچ ویژگی خاص از لیلی آنقدر دیوانهی او شده او در پاسخ میگوید :
اگر در دیدهی مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
اگر نگاه شما به زندگی جانانه عمیق و عالی باشد متوجه میشوید مشکلات شکلاتهای زندگی هستند و ما انسانها زخم خار را در بدنامان میبینیم ولی بوی بهشتی گل را استشمام نمیکنیم.