Mani
Mani
خواندن ۱ دقیقه·۱۲ روز پیش

حضورت در سرم

دستم را لابه لای موهایت حرکت میدهم..
و دست دیگرم زیر سرت است..
دستم خشک و بی حس شده و تو میپرسی که دستت اذیت نمیشود؟
و با گفتن "نه" درد بعدش را نادیده میگیرم
ارام درِ گوشم زمزمه میکنی:
"خیلی دوسِت دارما!"
و من هم با خنده ای که از تهِ دلم است دستم را از روی موهایت برداشته و دور کمرت میگذارم و سفت به خودم میچسبانمت..
در بغلم گم شده‌ای..حالم خیلی بهتر است!
بوی عطرت کل اتاق را بهشتی کرده..
وقتی میگویم بوی عطرت شاید بپرسی من زیاد عطر دارم ولی کدام؟!
و اینجاست که من هیچ جوابی ندارم برایش!!
چون من منظورم از بوی عطرت 'عطرِ خاصی نیست' یا حتی اسم خاصی هم ندارد ولی من اسمش را بوی بهشتیِ تو گذاشته‌ام..
چون وقتی که بوی تو می اید یعنی کنارم هستی..یعنی برای من هستی..و این برایم یعنی بودن در خودِ بهشت..!:)
دستانم در حال حرکت لای موهایت هست
بوسه ای بر موهایت میزنم و
نفس عمیقی میکشم.. چشم هایم را میبندم و خوابم میبرد..
صبح با صدای آلارم گوشی بیدار میشوم..
دستی بر روی تخت میکشم؛
خالیست..
تو دیگر نیستی...با این حال شب خوبی بود ولی!
شماها اشتباه نکنید؛
او نرفته است!
بلکه از اولش هم حضور نداشت....
الان با خود میگویی یارو دیوانه است!
نه؛ زیرا که..
حضور او فقط در ذهنم است نه در کنار جسمم! موضوع همین است:>

بوی عطرتبهشتی بویلای موهایتخاطراتتوهم
^نوشته های یک سایکو^
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید