Maniدرکاریزما·۱ ماه پیشزمان هم میایستد!با یک دستهگلِ بزرگِ رزِ قرمز وارد خانه میشود.هنگام بازکردن در هم احتیاط میکند که صدایی درنیامده و سورپرایزش خراب نشود.با دیدنِ چراغِ روشنِ…
Mani·۲ ماه پیشجنگلی همانند چشمانش..بسیار سخت است،آن هم دراین سرمای سوزان و روزهای سفیدپوش.نبودت را میگویم..!درخیابانی که اینبار صاف بودنش نه بخاطر آسفالت بلکه بخاطر یخزدگیس…
Mani·۳ ماه پیشسیگارِ چهارم.در لابهلای دریچهی پنجره نشسته و خود را بغل کرده بود.سرش بعداز مدتها رویِ سکوت را میدید.. به گربهی سیاهی که هرروز در کوچهشان پرسه میزد…
Mani·۳ ماه پیشآخرین تصویر..با برخورد نور خورشید بر چشمانم، تا نیمه، بازشان کردم.دستم را روی تخت کشیدم و با احساس خالی بودن از جایم پریدم، درحال یافتنش بودم که دیدم بر…
Mani·۳ ماه پیشقطعهی 13..بغضِ بیموقعش نفس کشیدن را سخت میکرد، سنگینیاش همانند تکه سنگی بود که در گلو گیر کرده باشد...نمیخواست گریه کند و بیشتر ازاین، غرورِ لعنتی…
Mani·۴ ماه پیشغریبِ آشنا !اینروزها غوغاییست در سرِ این دیوانهات...تمام مکالمههایی که دلش میخواهد با تو داشته باشد را در سرش مرور میکند، با تویی که یک توهمی بیش ن…
Mani·۴ ماه پیششبِ دراز..امشب احتمالا..احتمالا که نه، قطعا برای خیلیها شبی زیباست که آنرا با شادی آغاز و با خوشی هم به پایان میرسانند..اما برای افرادِ عاشق این مو…
Mani·۴ ماه پیشسرم خالی از سکنه است.دستم را میبرم لای دفتر و صفحهی اول را میآورم..مدادِ سختجانو وفادارم را برداشته و نوکش را برروی کاغذی که نصفش متن است و نصف دیگرش خالی،ت…
Mani·۴ ماه پیششب بارانی.در یک عصر پاییزی برای گفتن آخرین حرف هایت به دیدنم میآیی و بعد از کلی مقدمه چینی های مسخره می گویی که بهتر است ازهم جدا شویم و سعی میکنی ب…
Mani·۵ ماه پیشروزِ نامبارک..درست در همین روز کنارم بودی..یادم است که بدون اطلاع قبلی آمدی پیشم..با دسته گلی جلوی درایستاده بودی ولبخندی بر لبانِ همچون انارت بود...با ن…