Mani·۳ روز پیششبِ دراز..امشب احتمالا..احتمالا که نه، قطعا برای خیلیها شبی زیباست که آنرا با شادی آغاز و با خوشی هم به پایان میرسانند..اما برای افرادِ عاشق این مو…
Mani·۸ روز پیشسرم خالی از سکنه است.دستم را میبرم لای دفتر و صفحهی اول را میآورم..مدادِ سختجانو وفادارم را برداشته و نوکش را برروی کاغذی که نصفش متن است و نصف دیگرش خالی،ت…
Maniدرپناهگاه نویسندگان·۱۶ روز پیششب بارانی.در یک عصر پاییزی برای گفتن آخرین حرف هایت به دیدنم میآیی و بعد از کلی مقدمه چینی های مسخره می گویی که بهتر است ازهم جدا شویم و سعی میکنی ب…
Mani·۲۵ روز پیشروزِ نامبارک..درست در همین روز کنارم بودی..یادم است که بدون اطلاع قبلی آمدی پیشم..با دسته گلی جلوی درایستاده بودی ولبخندی بر لبانِ همچون انارت بود...با ن…
Mani·۱ ماه پیشکاش بودی.سیگار را میان لب هایم قرار داده بودم و جلوی آینه کراواتم را مرتب میکردم..از صدای نفس هایت، حضورت را حس کرده و سرم را به طرفت برگرداندم..آن…
Mani·۱ ماه پیشآخرین عکس..لامپ را خاموش و چراغ مطالعهی کهنهام که رنگش بخاطر خاکِ نشسته بر رویش مشخص نبود را روشن میکنم و فنجان قهوه را گوشهای میگذارم....سراغِ دف…
Mani·۱ ماه پیشهنوز در قلبم میتپی.شاخه گلای رز رو که تودستمن، مرتب میکنم وزنگ آیفونو میزنم...در نصفه و نیمه باز میشه..مامانت میاد بیرون..با چشمای بی روح و کمی پف کرده از دری…
Mani·۱ ماه پیشکالبدی که از جسمش هم زخم میخورد..من یک مجرم هستم.یک مجرمی که آزارش صدها بار اما به یک نفر فقط میرسید!یک نفری که تنها تکیهگاهش من بودم..ولی من چه کردم؟با تمام توانم اورا پس…
Mani·۱ ماه پیشحافظهی پر..حافظه ام پر شده است و جایی برای چیزهای دیگر نیست..پر از تو است..و دیگر نمیتوانم چیز دیگری داخلش بریزم، اگرچه بریزم هم خود به خود پاک میشوند…
Mani·۱ ماه پیشدیوانه خطابم میکنند.!لب دریا بودیم..دست هایش را طوری محکم گرفته بودم _انگار که قرار است بدزدنش_داشتیم قدم میزدیم..سکوتمان را دوست داشتم..و تنها صدای موج ها بود…