Mani
Mani
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

عشقِ جنون آمیز..

صدای فریاد هایش آزارم میداد ولی در عین حال برایم لذت بخش هم بود!
اما برای لذت بیشتر دهانش را هم بستم.
نگاهم میکرد با چشمانی پر از التماس و چاشنی نفرت درآن..
زیبا بود،
درست مثل اولین روزی که دیدمش..فرق جزئی ای داشت البته با آن روز!
یادم است موهایش را از بالا دم اسبی بسته بود، خط چشمش با خطوطی صاف و با دقت کشیده شده بود..
رژ قرمزی هم بر لبانش بود که بیشتر جلب توجه میکرد!
و آن چشم های اعتیادآورش...
تا به خودم امدم دیدم خیره بر کف زمینم و در فکر فرو رفته ام..
نگاهی به قیافه اش انداختم....
موهایش ژولیده و درهم بود..
خط چشمش پخش شده و کل صورتش را سیاه کرده بود..
لب هایش خونی و چشم هایش هم پف کرده..
ولی با این حال باز به طرز عجیبی خیره کننده بود..!
با نگاه هایش هنوز هم میتوانست تصمیم هایم را تغییر دهد...
خیره بود در چشمانم با قیافه‌ای که ازآن پشیمانی داد میزد!
ولی من تصمیمم را گرفته بودم..
هرکاری که قرار بود بکنم بخاطر خودش بود فقط!!!
من چون خیلی دوستش داشتم این تصمیم را گرفتم..
دهنش بسته بود پس برای اینکه از کارم صرف نظر کنم سرش را مدام تکان میداد..
صدای فریادش که بر اثر بسته بودن دهانش،خفه میشد را میتوانستم بشنوم...
روحم داشت تازه به اوج لذت میرسید..
لرزش دستانم شروع شده بود ولی با یک لرزش دستم نمیتوانستم که از همه نقشه هایم بگذرم!
قبل ها میگفت عاشق خنده هایم هست؛
پس بخاطرش خیلی ریلکس خنده ای کردم
و اولین و اخرین گلوله خالی شد در مغزش.

تصمیمدیوانگیقتلشکست عشقیسادیسمی
^نوشته های یک سایکو^
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید