بوی یلدا را حس میکنی؟
به انتهای خیابان آذر نزدیک میشویم
و باز هم مانند هر سال منتظر قرار های عاشقانه پاییز و زمستان...
شب عشق بازی برگ و برف...
پاییز چمدان به دست ایستاده وقت خداحافظی است
گریه ی آسمان عزم رفتن را زیباتر میکند
خدا نیز میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست....
کاسه ای اب میریزم پشت پایش
سفرت بی خطر مسافر روزهای رنگارنگ
و اما چه لحظاتی سپری شد، بارانی و همچنان سرد
با یک لیوان چای دلچسب تر از همیشه مگر نه؟غیر از این است؟
فصلی به رنگ زرد و نارنجی که با لباسش زمین را از برگ آکنده کرده است
نوبت تو هم با یلدایی هیجان انگیز و پرشور به پایان میرسد
همان شبی که با داستان های قدیمی و نوستالژی مادربزرگ جذاب تَرَش میکند
هندوانه ای که به دست پدر شیرین تر از قبل میشود ،اناری که با دستان مادر سرخ تر میشود
و ما؟ ما هم در اتاق آماده ی امتحانات میشویم شایدم در گوشه ای از سفره پر خوری هایی که همتا ندارد
همگی زیر کرسی میگوییم و میشنویم و فالی از حافظ باز میکنیم دیگر همه چی تکمیل تر خواهد شد
آری شبی به رنگ سرخ و سیاه
و برای تو ای عزیز تر از جانم آرزومندم لبخندت به بزرگی هنداوانه و سرخی لُپ هایت همانند انار باشد ، بگو و بخند و شاد باش همان گونه که پاییز را با خوشی به سر گذاشتی زمستانت نیز این گونه باشد
#یلدای دوست داشتنی >>>>