
شخصیت تاریخی مورد علاقه من (۲)
اساسینز کرید
ده دوازده ساله بودم که مینشستم بازی اساسینز کرید را نگاه میکردم. لازم نبود خودم بازی کنم همینکه یکی بازی میکرد و من نگاه میکردم کافی بود. یک روز پسرداییم نشست و سیر تا پیاز بازی را برایم تعریف کرد.
« ببین اینا یه گروه آدمکشی یا همون تروریستن. اسمشون حشاشین بوده. نگاه، الان ماجرا توی اورشلیم قدیمه. مأموریت میگیری از این رییسه بعد میری اون آدمه رو میکشی.
دستش رو نگاه، به ساعدش یه تیغ وصله انگشت وسطش رو هم بریده که جلوی تیغه نباشه. با اینا یهو میزنی به یارو.»
چشمهایم برق زد. عجب بازیای بود!
لامصبها دیوار راست را هم بالا میرفتند.
چند وقت بعد طبق عادتم توی اینترنت« نشانههای فراماسونری در فیلم و بازیها» را جستوجو کردم. دیدم ای دل غافل، سازندههای از خدا بیخبر اساسینز، روی لباسهای آن آدمکشها، کلمهی علی را جایگذاری کرده بودند. به رگ شیعی من هم برخورد و تماشای بازی را بر خودم حرام کردم.
گذشت تا ده سال بعد.
با شوهرم آمدیم قم که خانه را رنگ و تر و تمیز کنیم.
دلم با زندگی در قم، صاف نبود. افسرده شده بودم. بیزار شدم از هرچه رنگ و اسبابکشیای.
شوهرم خواست دلم را به دست بیاورد. گشت و نزدیکترین کتابخانه را به خانه پیدا کرد. سریع عضوم کرد. انگار دنیا را به من داده بود.
چون در خانه ماندنی نبودیم و قرار بود بعد از رنگکاری برگردیم فقط یک کتاب برداشتم.« حسن صباح خدای الموت»
هیچی دیگر شوهر بنده خدایم دست تنها، کل خانه را رنگ کرد. برای همین بیست روزی آنجا ماندنی شدیم.
من از کتاب کنده نمیشدم.

جوری عاشق نبوغ حسن صباح شده بودم که بیا و ببین. کیف کرده بودم که گروه حشاشین در قزوین بودند و البته برگهایم خزان شد وقتی فهمیدم نیمچه شیعه بودند( اسماعیلی بودن).
حسن صباح گروهی ساخت که اگر به هر کدامشان دستور میداد خودشان را بکشند، میکشتند. چه ترورهایی کردند!
حسن صباح برای پیروانش بهشت دروغینی ساخت که قفلش با حشیش و اجازهی خود حسن باز میشد.
پیشنهاد میکنم حتماً کتابش را بخوانید ویدیو را هم ببینید.
بازم ویرگول گیر داره ویدیو رو نمیاره😒
#ورق_روایت
#ورق_کاهی
آدرس ایتا: https://eitaa.com/saidehnote
آدرس بله: @varaghkahi
✨🌿