
رویداد قلمه
امروز اولین روز دورهی حضوری قلمه بود.
به اندازهی یک دفتر صد برگ حرف و فکر توی سرم میگردد. دوست دارم روایتش را بنویسم اما چون حالا ذهنم پراکنده و خستهست؛ به جای یک روایت شسته و رفته، نهایتاً بتوانم یک گزارش روزانهی دست و پا شکسته بنویسم.
دلم میخواهد احساساتم را نسبت به حضورم در قلمه بنویسم. میترسم بیشتر از قبل اسکل به نظر برسم.
فعلاً به جملهی« واقعاً خوشحال و سردرگمم» کفایت میکنم.
تا قبل از جمع و جور شدن عقل و هوشم، این عکس از یادگاریهای امروز، خدمت شما.
آن مداد، از آن مدل اداییهاست! وقتی کارت با آن تمام شد، اگر گم و گورش نکرده باشی، آن را میکاری تا یک چیزی از آن سبز شود.
این را علیالحساب داشته باشید. خدا را چه دید شاید تا صبح عقلم آمد سر جایش!
( الکی مثلاً بدون روایتهای من شب خوابتون نمیبره😆)
#ورق_کاهی
#ورق_نیمچه_روایت
آدرس ایتا: https://eitaa.com/saidehnote
آدرس بله: @varaghkahi
✨🌿