
.
کارما
جلویم افتاده روی زمین و جان میکند. کیف میکنم از اینکه دیگر نفسش در نمیآید و گلویش خس خس میکند. تلاش میکند یک چیزی بگوید. نمیتواند.
مینشینم و از اینکه آن طور زمین را چنگ میزند، لذت میبرم.
خون بالا میآورد. کارش همیشه همین است. گند زدن به خانه. کثیف کاری. اشکالی ندارد آخرینش را هم بکن. چوب را برمیدارم و از روی مبل بلند میشوم. بدن لاشه طورش را با پا میچرخانم تا صورتش رو به سقف قرار بگیرد.
یک... دو... سه چوب را محکم روی صورتش فرود میاورم. عین حیوان، خر خر میکند و دستهایش را تکان میدهد. دو باره میزنم. سه... چهار... پنج... هفت بار میزنم. صورتش دیگر چیزی جز خون و گوشت و استخوان در هم آمیخته نیست. به چماقم نگاه میکنم که خون نرمش کرده و تکههای ریز استخوان در آن فرو رفته. مثل سگ زوزه میکشد.
« واقعاً متأسفم که این شرایط رو برای خودت درست کردی. به عقب نگاه کن. شاید نباید روی کتابم چایی میریختی.»
#ورق_نوشته
#ورق_کاهی
آدرس ایتا: https://eitaa.com/saidehnote
آدرس بله: @varaghkahi