در روزهای آخر تابستان درست در زمانی که فکر میکنی از گرمای این فصل لعنتی رها گشته ای بادی سرد به نمایندگی از خزان میوزد و وجودت را سراسر میلرزاند همچو زلزله ای زیر اقیانوس، حالمان این روزها مثل خفاش هاییست که فریادهای سکوت مردمان ستم دیده را می شنوند، و در هوایی پرواز میکنند که از همان آسمان پر ستاره ،خاموشی می بارد .
در جهانی پر از سمفونی و کنسرت انقدر گم شده ایم که سونوگرافی فراتر از شنوایی ما عمل میکند.رسیدنمان اندک شده همچو بچه ای که تمام امیدش را به قویی کاغذی که ساعت ها التماس پدرش کرده تا برایش بسازد، کرده و وقتی قوی را در آب می نهد می بیند که قوی کاغذی در حالی که دارد فرو میرود حتی نمیتواند صدایی سردهد و بالهای کاغذی چین خورده اش قدرت پرواز ندارند و گلوی خمیده اش در خیسی با بغض میشکند و کودک هم دل شکسته به آسمان نگاهی میکند و فریادهای پدرش که میگوید گفتم که غرق میشود و امید تکه تکه شده کودک.
با خودم میپرسم رودخانه چه صحبتی با دریا دارد که از شدت برخوردش با سنگ ها بارها از درد در مسیر پیچ و تاب میخورد صدای شرشر گریه اش به آسمان میرود اما دست از مسیر برنمیدارد شاید ما هم بسوی کسی یا هدفی میرویم حتی با اینکه خبر نداریم آنکس کیست و در این راه عمرمان را صرف میکنیم.
روحم خسته شده همچو کودکی که در یتیم خانه زندگی کرده و تنها دوستش را به فرزند خواندگی گرفته اند و او در دنیایی از حسرت و حسادت و غم و دلتنگی یک چشمش به در است و یک چشمش به تخت دوستش.
دنیا همین است یا دنیای من همین نمیدانم اما من این گونه معنای نسیم را متوجه شدم که درختان به نشستن گنجشک ها روی سیم های برق حسادت کردند و وقتی دسته جمعی نه به سیم گفتند از پژواک صدایشان نسیم تشکیل شد .
دنیا همین است !؟ دنیای ما همین است!؟ یا فقط دنیای من همین هست!؟
میلاد غریبی زاده