نسترن جلوه‌مقدم
نسترن جلوه‌مقدم
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

وارونه هم دوستت دارم

افتادم
از زمین بر روی سقف
دنیای اتاق وارونه شد
همه چیز بیگانه
خاطرم مغشوش
در ذهنم احساس می‌کنم
کریستال‌های لوستر شکسته و ریز را
پنجره‌ی خاک گرفته را دیدم
به سمتش رفتم
با پیچک ایستاده از حرکت سال‌هاست قفل شده
منظره‌ای پیداست
برق چشمانت
بین تاریکی نمایان شد
دوباره از خاطرم محو شد
یک لحظه‌ی امید بخش
در خاطرم زنده شدی
کودکی شدم که بوی مادرش را حس کرده
مست و مدهوش نگاهت
چشمان تو هم مانند من
وارونه زندگی می‌کرد
نزدیک شد
به پنجره تکیه داد
خسته بودی!
زمان آن رسیده
چشمانت را در چمدان بگذرام
در بیشه‌زاری دور رها کنم
اما چه فایده!
وقتی هر شب
راه برگشت به خیالم را پیدا می‌کنند
سال‌هاست افتاده بر سقف
زندگی می‌کنم
با خیالت که شاید باز
چشمانت نوری در خیالم روشن کنند
?️نسترن جلوه‌مقدم

نویسندگیشعردلتنگیویرگول
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید