B.O.W
B.O.W
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

اینجا شهرِ منه!

به ذهن من خوش اومدید!جای غریبی ست و عجیب. بیشتر در اون احساس غریبی میکنید ولی شما تنها نیستید!همه اینجا غریبه اند!پس خیلی احساس بدی بهتون دست نمیده.جایی به وسعت یک شهر رو در نظر بگیرید مطلقا تاریک و نور کم...خیلی کم در حدی که به بیراهه نرید...رنگ رو در اول ورودتون حذف کنید من به تنوع رنگ خیلی علاقه ندارم و اینجا فقطو فقط دو رنگ هست:خاکستری و سبز!آره سبز!سبز روشن..ازون سبزای دلنشین،ولی اینجا کم میبینیدش و یه چیزای خاصی رنگ سبز دارند!ممکنه توی کوچه های ذهنم قدم بزنید و بعد از ساعت ها،یک چیز«سبز»ببینید.سبزها باارزشند...توی شهر من آدم نیست،ماشین نیست،تفنگ نیست،جنگ نیست و خلاصه اینکه این شهر،اون شهر عادی شما نیست،میدونم شهرا الان عادی نیستن پس شاید بهتر باشه بگم من کاملا غیر عادی ام!آره بابا چرا انقدر خودمو میکشم؟ من یک غیرعادیِ کسل کننده ام.کسل کننده نه ازون ادمای بی حال و توخالی که اگر میتونستند تمام عمرشون روی کاناپه میموندن،نه!من بی قراری دارم ولی درکل...باید شونه بالا بندازمو بگم:در حالت کلی چیز هیجان انگیزی ندارم.

اما رنگ دیوارای این شهر...خاکستری! رنگ میان رو و بی طرفی است موافق نیستید؟نه مانند سیاه همه چیز را مایه ننگو عذاب و محنت نشان میدهد و نه مانند سفید هرچیزی را مایه خرسندی و نشاط و شادبی نشان میدهد...صرفا خاکستری!البته سلیقه شما هم محترم است...

گاهی در این شهر گم میشوم،گاهی وسط خیابان میشینم و یه وقتایی توی کوچه هایش میدوم...اما لپ کلام...این شهر رو دوست دارم و میخواهم نوشتنش را امتحان کنم.


شهرذهن منشروع نوشتنصحبت خودمانی
احمق ترین انسان،شعبده بازی است که فریب سحر و جادوی خودش را میخورد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید