وآفیم
وآفیم
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

اورَگیم...


دیروز، مادربزرگ پدرم رو بردیم سر خاک پدربزرگم. یعنی پسرش. به خاطر اینکه سختشه خیلی کم می‌برنش اونجا.

حال عجیبی بود. با حرف‌هایی که سر مزار می‌زد گریه‌ا‌م گرفته بود و گوله گوله اشک می‌ریختم. وقتی برگشتیم و تو ماشین نشست، مدام برای بابام و ما دعا می‌کرد که آوردیمش.

باز هم با چیزهایی که می‌گفت گریه می‌کردم. اما یه جمله‌ای گفت که در عین اشک ریختن ولی یه لبخند عمیق و البته نه رو چهره، بلکه با دلم زدم. داشت می‌گفت که اومدن اینجا خوشحالش کرده که گفت: اورگیم توخدار. یعنی قلبم خوب میشه(درمان میشه)

اونجا بود که دل منم آروم شد و خدا رو شکر کردم.

مادرحال خوبتو با من تقسیم کنزندگیقلبترکی
تا مرا رمز حیات آموختند ... آتشی در پیکرم افروختند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید